پارت 51
پارت 51
#قاتل_من
و نزدیک ا/ت میشه و اونو تو دستای ا/ت میزاره و سرشو به علامت بازش کن تکون میده ا/ت در حالی ک دستاش میلرزید جعبه رو آروم باز میکنه که گردنبند ظریفی با طرح قلب و درحالی ک از شدت زیبایی تو جعبه برق میزد می بینه تهیونگ خم میشه و گردنبند برمیداره صورتشو نزدیک ا/ت میکنه طوری ک ا/ت میتونست نفس های گرم تهیونگو رو گردن حس کنه...گردنبند توی گردن ا/ت میندازه و بهش میگه این گردنبند همرات داشته باش ک اگه از اینجا رفتی فک نکنی خواب بوده... ا/ت که از خجالت گونه هاش سرخ شده بود سرشو بالا میاره و باخجالت میگه ممنونم...
تهیونگ لبخندی میزنه و سرشو تکون میده....
که هینا جلو میاد در حالی ک لباشو غنچه ای کرده بود و دستشو روی کمرش گذاشته میگه پس من چیی؟ منم گردنبند میخوام چطور میتونی واس دختری ک این همه دعوات کرده گردنبند بخری ؟
اونوقت منی ک اینقد دوست دارم....
تهیونگ شروع میکنه بلند بلند خندیدن و لپ هینا را میکشه و میگه واس توهم میخرم پرنسس
هینا: واقعاااا میخری ؟
تهیونگ: البته خانوم کوچولو...
ویو/ات
باور نمیشه کسی ک الان جلومه خود تهیونگ باشه نکنه واقعآ دارم خواب می بینم ا/ت چندتا کشیده تو صورت خودش میزنه ک مطمئن شه چیزی ک چند دقیقه پیش دید خواب نبوده....
کسی ک الان جلومه با تهیونگی ک میشناسم زمین تا آسمون فرق میکنه اگ من الان خواب باشم و دارم رویا می بینم کاشکی هیچوقت از این رویا بیدار نشم...وتا آخر عمرم خنده های هینا و تهیونگو ببینم...
به تهیونگ و هینا زل زده بودم که هنوزم داشتن باهم بازی میکردن و قرار نیست دست بردارن تاحالا پیش نیومده هینا را اینقد خوشحال ببینم... دستی به گردنبندی که تهیونگ تو گردنم انداخته بود زدم و اونو محکم تو دستم فشار دادم...آروم به حرکات تهیونگ خیره شده بودم ک چشمام کم کم سنگین شد و چیزی نفهمیدم....
تهیونگ با دیدن ا/ت که سرجاش و در حالی ک گردنبند شو تو دستش گرفته بود خوابش برده بود خنده ی ریزی میکنه و نزدیکش میشه موهاشو کنار میزنه و انگشتشو آروم روی لباش میکشه و بعد براید استایل بغلش میکنه و اونو روی تخت میزاره و هینای ک از شدت خستگی خوابش برده بود رو پیش ا/ت روی تخت میزاره وپتو رو روشون میکشه....
تهیونگی ک عادت داشت هرشب قبل از خواب پنجره رو باز کنه که هوای اتاق عوض بشه امروز بخاطر ا/ت و خواهرش به سمت پنجره میره و اونو کیپ میکنه ک مبادا باد سردی که از بیرون به داخل اتاق بوزه باعث اذیت ا/ت و هینا بشه....چراغ و خاموش میکنه و آروم از اتاق خارج میشه و درو میبنده.....
(اینسری ۱۰ پارت گذاشتم)
#قاتل_من
و نزدیک ا/ت میشه و اونو تو دستای ا/ت میزاره و سرشو به علامت بازش کن تکون میده ا/ت در حالی ک دستاش میلرزید جعبه رو آروم باز میکنه که گردنبند ظریفی با طرح قلب و درحالی ک از شدت زیبایی تو جعبه برق میزد می بینه تهیونگ خم میشه و گردنبند برمیداره صورتشو نزدیک ا/ت میکنه طوری ک ا/ت میتونست نفس های گرم تهیونگو رو گردن حس کنه...گردنبند توی گردن ا/ت میندازه و بهش میگه این گردنبند همرات داشته باش ک اگه از اینجا رفتی فک نکنی خواب بوده... ا/ت که از خجالت گونه هاش سرخ شده بود سرشو بالا میاره و باخجالت میگه ممنونم...
تهیونگ لبخندی میزنه و سرشو تکون میده....
که هینا جلو میاد در حالی ک لباشو غنچه ای کرده بود و دستشو روی کمرش گذاشته میگه پس من چیی؟ منم گردنبند میخوام چطور میتونی واس دختری ک این همه دعوات کرده گردنبند بخری ؟
اونوقت منی ک اینقد دوست دارم....
تهیونگ شروع میکنه بلند بلند خندیدن و لپ هینا را میکشه و میگه واس توهم میخرم پرنسس
هینا: واقعاااا میخری ؟
تهیونگ: البته خانوم کوچولو...
ویو/ات
باور نمیشه کسی ک الان جلومه خود تهیونگ باشه نکنه واقعآ دارم خواب می بینم ا/ت چندتا کشیده تو صورت خودش میزنه ک مطمئن شه چیزی ک چند دقیقه پیش دید خواب نبوده....
کسی ک الان جلومه با تهیونگی ک میشناسم زمین تا آسمون فرق میکنه اگ من الان خواب باشم و دارم رویا می بینم کاشکی هیچوقت از این رویا بیدار نشم...وتا آخر عمرم خنده های هینا و تهیونگو ببینم...
به تهیونگ و هینا زل زده بودم که هنوزم داشتن باهم بازی میکردن و قرار نیست دست بردارن تاحالا پیش نیومده هینا را اینقد خوشحال ببینم... دستی به گردنبندی که تهیونگ تو گردنم انداخته بود زدم و اونو محکم تو دستم فشار دادم...آروم به حرکات تهیونگ خیره شده بودم ک چشمام کم کم سنگین شد و چیزی نفهمیدم....
تهیونگ با دیدن ا/ت که سرجاش و در حالی ک گردنبند شو تو دستش گرفته بود خوابش برده بود خنده ی ریزی میکنه و نزدیکش میشه موهاشو کنار میزنه و انگشتشو آروم روی لباش میکشه و بعد براید استایل بغلش میکنه و اونو روی تخت میزاره و هینای ک از شدت خستگی خوابش برده بود رو پیش ا/ت روی تخت میزاره وپتو رو روشون میکشه....
تهیونگی ک عادت داشت هرشب قبل از خواب پنجره رو باز کنه که هوای اتاق عوض بشه امروز بخاطر ا/ت و خواهرش به سمت پنجره میره و اونو کیپ میکنه ک مبادا باد سردی که از بیرون به داخل اتاق بوزه باعث اذیت ا/ت و هینا بشه....چراغ و خاموش میکنه و آروم از اتاق خارج میشه و درو میبنده.....
(اینسری ۱۰ پارت گذاشتم)
۱۸.۰k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.