پارت 49
پارت 49
#قاتل_من
هینا با دیدن تهیونگ ذوقی میکنه و شروع میکنه بالا پایین پریدن و بادستای باز به سمت تهیونگ میره که بغلش کنه تهیونگ کمی خم میشه و دستاشو باز میکنه ولی تا میخواست هینا را بغل کنه ا/ت هینا را میکشه و باعصبانیت بهش خیره میشه ک هینا با بغض به عقب میره
تهیونگ نگای سرد به ا/ت میکنه و دستی به موهاش میزنه و باخنده مصنوعی به هینا میگه شیرتو بخور وبعدش بخواب باشه
هینا بغض میکنه و باچشمای پر از اشک میگه باشههه
و بعدش بدون اینکه یک کلمه حرف بزنه از اتاق بیرون میره...
ا/ت بعد از رفتن تهیونگ محکم به پیشونی خودش میزنه ومیگه باز خرابکاری کردم...
نمیدونم چرا نمیتونم به تهیونگ اعتماد کنم و بعد رو به هینا میکنه و باداد میگه...
هیناخانم مگ نگفتم حق نداری با تهیونگ حرف بزنی یا نزدیکش شی هااا
اصلا چرا وقتی میبینیش اینشکلی میشی مگ اون چی داره هااا؟
هینا: چرا داری سرم داد میزنی من ک کار بدی نکردم...(باگریه)
ا/ت : نه تو کار بدی نکردی ولی حرفامو گوش ندادی و اینم عاقبت کارت....
هینا: ب..بخشید...
ا/ت : هینا بسه گریه نکن...
هینا: ولی این دومین باره ک داری سرم داد میزنی اگ از تهیونگ خوشت نمیاد چرا اینجا موندی؟
چرا نمیریم خونمون....
ا/ت: تو فک میکنی من با رضایت خودم اینجام من مجبورم که اینجام فک نکن خیلی بهم خوش گذشته...اصلا پاشو بیا بغلم بخوابم...به چیزیم فک نکن
هینا: نمیخواممم خوابم نمیاد...
ا/ت: پس قراره تا صب اینشکلی بیدار بمونیم هاا؟
هینا: چرا داری سرمن خالی میکنی اصلا من بابامو میخوام....
ا/ت به خودم اومدم و دیدم بدجور دارم با حرفام اذیتش میکنم...و الانم ک بهونه گرفته باباشو میخواد چه غلطی بکنم....اصلا وقتی اون اینقد به تهیونگ وابسته شده و دوست داره همش پیشش باشه چطور میتونم بزارم از تهیونگ دور شه...
هینااا فدات شم من ببخشید که سرت داد زدم دست خودم نبود من از یه چیز دیگه اعصابم خورده توروخدا آروم باش....
هینا: نمیخوام من بابامو میخواممممم
ا/ت : چطور میخوام بهش بگم ک باباش مرده اون بچه نمیتونه تحمل کنه حتما دق میکنه باید یه کاری کنم....
هینااا بابا الان خوابه و نمیتونه بیاد توروخدا گریه نکن...هینااا تمومش کن..
ا/ت وقتی دید خواهرش قرار نیست دست از گریه کردن برداره نزدیکش شدو گفت میخوای بریم پیش تهیونگ؟
هینا: دست از گریه کردن برمیداره و در حالتی ک اشکاشو پاک میکرد گفت واقعا میزاری برم پیشش؟
ا/ت : اره قشنگم میزارم..ولی قول بده ک زود برگردیم اوتاقمون..
هینا: چشممم قبولههه
#قاتل_من
هینا با دیدن تهیونگ ذوقی میکنه و شروع میکنه بالا پایین پریدن و بادستای باز به سمت تهیونگ میره که بغلش کنه تهیونگ کمی خم میشه و دستاشو باز میکنه ولی تا میخواست هینا را بغل کنه ا/ت هینا را میکشه و باعصبانیت بهش خیره میشه ک هینا با بغض به عقب میره
تهیونگ نگای سرد به ا/ت میکنه و دستی به موهاش میزنه و باخنده مصنوعی به هینا میگه شیرتو بخور وبعدش بخواب باشه
هینا بغض میکنه و باچشمای پر از اشک میگه باشههه
و بعدش بدون اینکه یک کلمه حرف بزنه از اتاق بیرون میره...
ا/ت بعد از رفتن تهیونگ محکم به پیشونی خودش میزنه ومیگه باز خرابکاری کردم...
نمیدونم چرا نمیتونم به تهیونگ اعتماد کنم و بعد رو به هینا میکنه و باداد میگه...
هیناخانم مگ نگفتم حق نداری با تهیونگ حرف بزنی یا نزدیکش شی هااا
اصلا چرا وقتی میبینیش اینشکلی میشی مگ اون چی داره هااا؟
هینا: چرا داری سرم داد میزنی من ک کار بدی نکردم...(باگریه)
ا/ت : نه تو کار بدی نکردی ولی حرفامو گوش ندادی و اینم عاقبت کارت....
هینا: ب..بخشید...
ا/ت : هینا بسه گریه نکن...
هینا: ولی این دومین باره ک داری سرم داد میزنی اگ از تهیونگ خوشت نمیاد چرا اینجا موندی؟
چرا نمیریم خونمون....
ا/ت: تو فک میکنی من با رضایت خودم اینجام من مجبورم که اینجام فک نکن خیلی بهم خوش گذشته...اصلا پاشو بیا بغلم بخوابم...به چیزیم فک نکن
هینا: نمیخواممم خوابم نمیاد...
ا/ت: پس قراره تا صب اینشکلی بیدار بمونیم هاا؟
هینا: چرا داری سرمن خالی میکنی اصلا من بابامو میخوام....
ا/ت به خودم اومدم و دیدم بدجور دارم با حرفام اذیتش میکنم...و الانم ک بهونه گرفته باباشو میخواد چه غلطی بکنم....اصلا وقتی اون اینقد به تهیونگ وابسته شده و دوست داره همش پیشش باشه چطور میتونم بزارم از تهیونگ دور شه...
هینااا فدات شم من ببخشید که سرت داد زدم دست خودم نبود من از یه چیز دیگه اعصابم خورده توروخدا آروم باش....
هینا: نمیخوام من بابامو میخواممممم
ا/ت : چطور میخوام بهش بگم ک باباش مرده اون بچه نمیتونه تحمل کنه حتما دق میکنه باید یه کاری کنم....
هینااا بابا الان خوابه و نمیتونه بیاد توروخدا گریه نکن...هینااا تمومش کن..
ا/ت وقتی دید خواهرش قرار نیست دست از گریه کردن برداره نزدیکش شدو گفت میخوای بریم پیش تهیونگ؟
هینا: دست از گریه کردن برمیداره و در حالتی ک اشکاشو پاک میکرد گفت واقعا میزاری برم پیشش؟
ا/ت : اره قشنگم میزارم..ولی قول بده ک زود برگردیم اوتاقمون..
هینا: چشممم قبولههه
۱۲.۳k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.