P4
P4
۱۳ سال پیش:
در خونه رو باز کرد و وارد خانه شد: من اومدم.
مادرش با لبخندی مهربان به سمتش اومد گفت : جونگ کوک کوچولوی من روز اولت تو سئول چطور بود ؟
- عالی بود. معلمای خوبی دارم و دوست پیدا کردم. همه ی بچه ها بهم میگفتن چقد چشمات درشت و قشنگه. تمام دخترا مدام بالا سرم بودن.
مادرش لپاشو کشید و گفت : آخه از بس که بامزه ای. خوشحالم که روز خوبی داشتی.
ـ مرسی. من میرم تو اتاقم استراحت کنم.
$ برو پسرم.
جونگ کوک به اتاقش رفت و در اتاق رو قفل کرد. کیفش رو زمین گذاشت و از توی قفسه دفتری برداشت. آروم صفحه ی اول و باز کرد و شروع به نوشتن کرد : دفترچه خاطرات عزیز سلام. من جونگ کوکم. امروز اولین روز زندگی من و شروع دبیرستان در سئول بود و بسیار خوب بود. با پسری به نام کیم تهیونگ دوست شدم. نمیدونم چرا ولی اون زیباترین موجودیه که تا حالا دیدم.....
......
+ همسرت میگفت از گل رز بدت میاد.
جونگ کوک به تهیونگی که داشت خاکستر سیگارشو تو جا سیگاری خالی میکرد نگاه کرد و گفت : آره دیگه اون جذابیت قبلشو نداره.
پک دیگه ای به سیگارش زد.
+ دیگه اون جذابیت قبلشو نداره یا تورو یاد گذشته میندازه؟
جونگ کوک نگاه دیگه ای به تهیونگ کرد. تهیونگ بهش خیره شده بود و مشخص بود منتظره جوابه. هنوزم وقتی منتظر جواب بود با بی حس ترین حالت ممکن به طرف مقابلش نگاه میکرد. قلبش یهو ریخت. بی اختیار بهش خیره شد بود. سعی کرد چشماش رو به جای دیگه ای منحرف کنه : تو هم متنفری.
تهیونگ سیگارشو تو جا سیگاری خاموش کرد و گفت : من با دیدنش .... یاد گذشته میوفتم....
۱۳ سال پیش:
در خونه رو باز کرد و وارد خانه شد: من اومدم.
مادرش با لبخندی مهربان به سمتش اومد گفت : جونگ کوک کوچولوی من روز اولت تو سئول چطور بود ؟
- عالی بود. معلمای خوبی دارم و دوست پیدا کردم. همه ی بچه ها بهم میگفتن چقد چشمات درشت و قشنگه. تمام دخترا مدام بالا سرم بودن.
مادرش لپاشو کشید و گفت : آخه از بس که بامزه ای. خوشحالم که روز خوبی داشتی.
ـ مرسی. من میرم تو اتاقم استراحت کنم.
$ برو پسرم.
جونگ کوک به اتاقش رفت و در اتاق رو قفل کرد. کیفش رو زمین گذاشت و از توی قفسه دفتری برداشت. آروم صفحه ی اول و باز کرد و شروع به نوشتن کرد : دفترچه خاطرات عزیز سلام. من جونگ کوکم. امروز اولین روز زندگی من و شروع دبیرستان در سئول بود و بسیار خوب بود. با پسری به نام کیم تهیونگ دوست شدم. نمیدونم چرا ولی اون زیباترین موجودیه که تا حالا دیدم.....
......
+ همسرت میگفت از گل رز بدت میاد.
جونگ کوک به تهیونگی که داشت خاکستر سیگارشو تو جا سیگاری خالی میکرد نگاه کرد و گفت : آره دیگه اون جذابیت قبلشو نداره.
پک دیگه ای به سیگارش زد.
+ دیگه اون جذابیت قبلشو نداره یا تورو یاد گذشته میندازه؟
جونگ کوک نگاه دیگه ای به تهیونگ کرد. تهیونگ بهش خیره شده بود و مشخص بود منتظره جوابه. هنوزم وقتی منتظر جواب بود با بی حس ترین حالت ممکن به طرف مقابلش نگاه میکرد. قلبش یهو ریخت. بی اختیار بهش خیره شد بود. سعی کرد چشماش رو به جای دیگه ای منحرف کنه : تو هم متنفری.
تهیونگ سیگارشو تو جا سیگاری خاموش کرد و گفت : من با دیدنش .... یاد گذشته میوفتم....
۲.۱k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.