P9
P9
یونگی آروم دستشو رو شیشه گذاشت. همسرش که در کما بود رو میدید و دلش خون میشد. با خودش آرزو میکرد ای کاش خودش جای اون اونجا بود. فقط از خدا میخواست که حالش خوب بشه تا یه بار دیگه دستاشو بگیره و بهش بگه چقدر دوستش داره.
.........
- بفرمایید.
یونگی به دستمالی که خودش به ا.ت داده بود نگاه کرد و گفت: بمونه پیشت نیازش ندارم.
ـ ولی به درد من نمیخوره.
یونگی آروم خم شد تا حداقل بتونه یه خورده نزدیک ا.ت بشه : خانم کوچولو اولا انقد باهام رسمی حرف نزن خوشم نمیاد. دومن من به دستمال احتیاجی ندارم. سوما انقد دل نازک نباش تا کسی بهت چیزی گفت سریع بزنی زیر گریه. اون وقت همه فک میکنن تو آدم ضعیفی هستی .
یونگی دوباره به حالت اولش برگشت و گفت : فردا میبینمت. دستی به سر دختر کشید و رفت.
ا.ت با گونه هایی سرخ و چشم هایی و پف کرده و قرمز به رفتن یونگی خیره شد.
یونگی در حالی که داشت راه میرفت لبخندی رو لباش نقش بست : بامزس.
.......
ببخشید که نبودم درگیر درس و مشق و مدرسه بودم. امیدوارم خوشتون بیاد :)✨💓
یونگی آروم دستشو رو شیشه گذاشت. همسرش که در کما بود رو میدید و دلش خون میشد. با خودش آرزو میکرد ای کاش خودش جای اون اونجا بود. فقط از خدا میخواست که حالش خوب بشه تا یه بار دیگه دستاشو بگیره و بهش بگه چقدر دوستش داره.
.........
- بفرمایید.
یونگی به دستمالی که خودش به ا.ت داده بود نگاه کرد و گفت: بمونه پیشت نیازش ندارم.
ـ ولی به درد من نمیخوره.
یونگی آروم خم شد تا حداقل بتونه یه خورده نزدیک ا.ت بشه : خانم کوچولو اولا انقد باهام رسمی حرف نزن خوشم نمیاد. دومن من به دستمال احتیاجی ندارم. سوما انقد دل نازک نباش تا کسی بهت چیزی گفت سریع بزنی زیر گریه. اون وقت همه فک میکنن تو آدم ضعیفی هستی .
یونگی دوباره به حالت اولش برگشت و گفت : فردا میبینمت. دستی به سر دختر کشید و رفت.
ا.ت با گونه هایی سرخ و چشم هایی و پف کرده و قرمز به رفتن یونگی خیره شد.
یونگی در حالی که داشت راه میرفت لبخندی رو لباش نقش بست : بامزس.
.......
ببخشید که نبودم درگیر درس و مشق و مدرسه بودم. امیدوارم خوشتون بیاد :)✨💓
۵۹۲
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.