سلام خوشگلای من به دلیل امتحانات یه مدت زیادی نبودم شرمند
سلام خوشگلای من به دلیل امتحانات یه مدت زیادی نبودم شرمنده بریم سراق فیک
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
ا/ت ویو
وارد قصر شدیم تاریک تر از چیزی بود که فکر می کردم ولی تونستم پدر و مادر و با پادشاه تاریکی ببینم میشه گفت قیافه ی ترسناکی داشت
♧بیاید تو
زمانی که صدامون کرد کل تنم لرزید اصلا من برای چی اینجام. با سرعت رفتم کنار خانوادم که یهو شروع به حرف زدن کردن
♧خب لطفا خودتون موضوع رو برای دخترتون تعریف کنید
اینو به پدرو مادرم گفت مگه موضوع چیه
€دخترم ببین قراره با شاهزاده ی تاریکی ازدواج کنی
نمیتونستن جلوی پادشاه تاریکی ناراحتی شون رو نشون بدن معلوم بود مجبورن اما من سر جام خسکم زده بود دلم میخواست فرار کنم ولی اگه اینجوری می شد ممکن بود پدر و مادر و بکشه پس ناچار موندم
♧خوب تموم شد فردا به تهیونگ میگم بیاد دنبال ا/ت
+ب.بخشید م.من قرار با ک.کدوم شاهزاده ازدواج کنم
دست اون پسره که اومده بود دنبالمو گرفت و گفت
♧این پسرم اسنش تهیونگه که قراره همسرت شه
پسره یه نیشخند زد که حرصم درامد
£ بله حتما ما دیگه رفع زحمت میکنیم
اینو گفتن و از قصر رفتیم تا پامون رو از قصر بیرون گذاشتیم زدم زیر گریه تازه دونیا داشت روی خوششو به من نشون میداد چرا اینجوری شد. نمیخواستم یعنی قرار بود با کسی که ازش می ترسم ازدواج کنم این رویای من نبود
تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️😘
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
ا/ت ویو
وارد قصر شدیم تاریک تر از چیزی بود که فکر می کردم ولی تونستم پدر و مادر و با پادشاه تاریکی ببینم میشه گفت قیافه ی ترسناکی داشت
♧بیاید تو
زمانی که صدامون کرد کل تنم لرزید اصلا من برای چی اینجام. با سرعت رفتم کنار خانوادم که یهو شروع به حرف زدن کردن
♧خب لطفا خودتون موضوع رو برای دخترتون تعریف کنید
اینو به پدرو مادرم گفت مگه موضوع چیه
€دخترم ببین قراره با شاهزاده ی تاریکی ازدواج کنی
نمیتونستن جلوی پادشاه تاریکی ناراحتی شون رو نشون بدن معلوم بود مجبورن اما من سر جام خسکم زده بود دلم میخواست فرار کنم ولی اگه اینجوری می شد ممکن بود پدر و مادر و بکشه پس ناچار موندم
♧خوب تموم شد فردا به تهیونگ میگم بیاد دنبال ا/ت
+ب.بخشید م.من قرار با ک.کدوم شاهزاده ازدواج کنم
دست اون پسره که اومده بود دنبالمو گرفت و گفت
♧این پسرم اسنش تهیونگه که قراره همسرت شه
پسره یه نیشخند زد که حرصم درامد
£ بله حتما ما دیگه رفع زحمت میکنیم
اینو گفتن و از قصر رفتیم تا پامون رو از قصر بیرون گذاشتیم زدم زیر گریه تازه دونیا داشت روی خوششو به من نشون میداد چرا اینجوری شد. نمیخواستم یعنی قرار بود با کسی که ازش می ترسم ازدواج کنم این رویای من نبود
تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️😘
۵.۱k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.