بربم پیش ا/ت
بربم پیش ا/ت
رفتم خونه دیدم مامان بابام نیستن یه نامه رو میز پیدا کردم که گفته بودن تا شب نمیان خونه منم رفتم برای خودم غذا پختم و خوردم که صدای در اومد رفتم باز کردم نارا دوستم بود اون هم سن من نبود در واقع کوچیک تر بود اما تنها دوستم بود(علامت نارا○)
○سلام خوشگل خانم مذاحم شدم؟
+نه بابا بیا تو تنها ام
اومد تو تقريبا چند ساعت میخوردیمو حرف میزدیم
ویو تهیونگ
همینجوری با کوک حرف میزدم که گفت
♤آها راستی پدر گفته مامان بابایه اون پریه رو دعوت کرده امشب اینجا باید اماده شی
_چقدر زود. پدر راست میگفت عجله داره
کوک رفت منم یه کت شلوار خوب پوشیدم تو بخش سیاه هیچ رنگی نیست فقط مشکی هست. به هر حال لباس پوشیدم رفتم پایین که بابامو دیدم
♧پسر بیا بشین الان میرسن
_چشم
نشستم که صدای در اومد دو تا پری اومدن تو انقدر رنگی بودن من و بابام داشتیم کور میشدیم به سختی باهاشون دست دادیم فهمیدم کوک داره یواشکی نگاهمون میکنه عذرخواهی کردم و رفتم پیشش
_چته چرا دید میزنی
♤تا حالا از نزدیک پری ندیدم
_از این به بعد میبینی حالا بس کن و بیا پایین
رفتم پایین نشستم که کوک اومد و سلام کرد و دست داد و کنار من نشست که بابام شرو کرد
♧خب ما در مورد دخترتون دعوتتون کردم که عرو سم شه و این خواهش نیست یه دستوره
پدرش خیلی ترسید و قبول کرد پری ها چقدر سوسولن
♧پس من امشب تهیونگو میفرستم بره دنبالش
_واقعا
♧آره حالا برو بیارش
_چشم
رفتم لباس بیرونی پوشیدم و با کالسکه و اسب ها رفتم پدر از قبل آدرس خونه رو بهم داده بود راه افتادم به سمت بخش سفید
تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه الان بعدی رو میزارم ❤️😘
رفتم خونه دیدم مامان بابام نیستن یه نامه رو میز پیدا کردم که گفته بودن تا شب نمیان خونه منم رفتم برای خودم غذا پختم و خوردم که صدای در اومد رفتم باز کردم نارا دوستم بود اون هم سن من نبود در واقع کوچیک تر بود اما تنها دوستم بود(علامت نارا○)
○سلام خوشگل خانم مذاحم شدم؟
+نه بابا بیا تو تنها ام
اومد تو تقريبا چند ساعت میخوردیمو حرف میزدیم
ویو تهیونگ
همینجوری با کوک حرف میزدم که گفت
♤آها راستی پدر گفته مامان بابایه اون پریه رو دعوت کرده امشب اینجا باید اماده شی
_چقدر زود. پدر راست میگفت عجله داره
کوک رفت منم یه کت شلوار خوب پوشیدم تو بخش سیاه هیچ رنگی نیست فقط مشکی هست. به هر حال لباس پوشیدم رفتم پایین که بابامو دیدم
♧پسر بیا بشین الان میرسن
_چشم
نشستم که صدای در اومد دو تا پری اومدن تو انقدر رنگی بودن من و بابام داشتیم کور میشدیم به سختی باهاشون دست دادیم فهمیدم کوک داره یواشکی نگاهمون میکنه عذرخواهی کردم و رفتم پیشش
_چته چرا دید میزنی
♤تا حالا از نزدیک پری ندیدم
_از این به بعد میبینی حالا بس کن و بیا پایین
رفتم پایین نشستم که کوک اومد و سلام کرد و دست داد و کنار من نشست که بابام شرو کرد
♧خب ما در مورد دخترتون دعوتتون کردم که عرو سم شه و این خواهش نیست یه دستوره
پدرش خیلی ترسید و قبول کرد پری ها چقدر سوسولن
♧پس من امشب تهیونگو میفرستم بره دنبالش
_واقعا
♧آره حالا برو بیارش
_چشم
رفتم لباس بیرونی پوشیدم و با کالسکه و اسب ها رفتم پدر از قبل آدرس خونه رو بهم داده بود راه افتادم به سمت بخش سفید
تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه الان بعدی رو میزارم ❤️😘
۵.۳k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.