زوال عشق پارت سه مهدیه عسگری
#زوال_عشق #پارت_سه #مهدیه_عسگری
همونطور که میومد سمتم کمربندشو هم باز میکرد...
با لکنت گفتم:ت.توضیح میدم باب...حرفم نصفه موند و ضربه کمربند بابا انقدر محکم بود که پرت شد رو زمین و بلند جیغ کشیدم...ضربه دوم و محکم تر زد که بلند زدم زیر گریه...مامان صدای عربده های بابا و جیغای منو که شنید با وحشت اومد بالا....
بابا همینطور ضربه های سوم و چهارم و بعدی ها رو پی در پی میزد و به جیغای منو التماسای مامانم توجهی نمیکرد...بلند عربده میزد:دختره ی کثافت مگه نگفتم تو نشون کرده ی پسرعموتی از این گُها نخور...مامان با گریه گفت:ولش کن جهانگیر مگه دخترم چکار کرده؟!..._خانووووم دووووست پسرررر داره.... مامان با حق به جانبی و صدای گرفته از گریه گفت:خوب کرده منم دلم نمیخاد دخترم با اون پسره اشغال ازدواج کنه....بابا دست از زدن من کشید و با صورتی سرخ رو به مامان گفت:این نشون کرده پسرعموشه...داره با این کاراش ابروی منو جلوی داداشم میبره...مامان دستی به کمرش زد و با پوزخند گفت:اگه بحث اینه که ما خودمون چند بار سهیل(پسرعموم)و با یه دختر گرفتیم یادت نیست؟!...
بابا که حرفی نداشت بزنه انگشتی به نشانه تهدید تکون داد و رفت بیرون...
مامان از جریان دوستی منو آراد خبر داشت...
با بغض اومد سمتم و کنارم نشست و اروم بغلم کرد که صدای آخم بلند شد که زد زیر گریه و گفت:
مادرت برات بمیره د...
همونطور که میومد سمتم کمربندشو هم باز میکرد...
با لکنت گفتم:ت.توضیح میدم باب...حرفم نصفه موند و ضربه کمربند بابا انقدر محکم بود که پرت شد رو زمین و بلند جیغ کشیدم...ضربه دوم و محکم تر زد که بلند زدم زیر گریه...مامان صدای عربده های بابا و جیغای منو که شنید با وحشت اومد بالا....
بابا همینطور ضربه های سوم و چهارم و بعدی ها رو پی در پی میزد و به جیغای منو التماسای مامانم توجهی نمیکرد...بلند عربده میزد:دختره ی کثافت مگه نگفتم تو نشون کرده ی پسرعموتی از این گُها نخور...مامان با گریه گفت:ولش کن جهانگیر مگه دخترم چکار کرده؟!..._خانووووم دووووست پسرررر داره.... مامان با حق به جانبی و صدای گرفته از گریه گفت:خوب کرده منم دلم نمیخاد دخترم با اون پسره اشغال ازدواج کنه....بابا دست از زدن من کشید و با صورتی سرخ رو به مامان گفت:این نشون کرده پسرعموشه...داره با این کاراش ابروی منو جلوی داداشم میبره...مامان دستی به کمرش زد و با پوزخند گفت:اگه بحث اینه که ما خودمون چند بار سهیل(پسرعموم)و با یه دختر گرفتیم یادت نیست؟!...
بابا که حرفی نداشت بزنه انگشتی به نشانه تهدید تکون داد و رفت بیرون...
مامان از جریان دوستی منو آراد خبر داشت...
با بغض اومد سمتم و کنارم نشست و اروم بغلم کرد که صدای آخم بلند شد که زد زیر گریه و گفت:
مادرت برات بمیره د...
۴.۲k
۰۳ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.