پارت

#پارت_۳۶
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!

یه دختره با پا اومد تو کمر پارسا و پارسا افتاد رو زمین و سرش خون اومد

آوا : په دفاع شخصی برا چی یاد گرفته بودم؟!

مطمئن بود این آواعه

دیانا : خواهش میکنم زنگ بزن به اورژانس

پارسا با درد بلند شد

پارسا : فک کرد...ی به همین راحتی میزارم در بری؟!

دیانا : آوا تو رو خدا یه کاری کن

یکی از پسرا با دست و صورت خونی اومد تو

در عرض دو ثانیه آوا زد لت پارش کرد

واقعا فک کردم حتما باید برم دفاع شخصی یاد بگیرم


ارسلان :
همین جوری خونی بود که ازم میرفت
قلبم درد گرفته بود

آوا یه دونه زد تو سر پارسا که بی هوش شد و کشیدش و بردش بیرون

آوا اومد دستمال رو سفت بست دور شیکمم تا خون نیاد

دست دیانا رو باز کرد

دیانا : خوبی ارسلان؟!
ارسلان : آره خوبم فقط زودتر بریم

آوا رفت ماشینو روشن کنه تا ما بیایم
دیانا دستمو گرفت سریع رفتیم تا بریم تو ماشین بشینیم

آوا رانندگی کرد و دیانا پشت نشست

سرمو گذاشتم رو سینش
یه جوری آروم که من بشنوم گفت
دیانا : ارسلان ببخشید به خاطر همچی
ارسلان : من باید معذرت خواهی کنم که بهت دروغ گفتم
دیدگاه ها (۲)

#پارت_۳۷ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!آوا : شما او پشت چی داری...

#پارت_۳۸ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!ارسلان : سلام سرهنگ: آقا...

#پارت_۳۵ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!ارسلان : تا پارسا اینو گ...

#پارت_۳۴ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!پارسا : یک دل نه صد دل ع...

رمان بغلی من پارت ۵۰دیانا :خوشگله ارسلان: آره بریم تو ماشین ...

رمان بغلی من پارت ۴۸یاشار: کت شلوار خوشگلمو( عکسشو میزارم)...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط