پارت

#پارت_۳۵
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!

ارسلان :

تا پارسا اینو گفت حس کردم دنیا رو سرم خراب شد
پس کیو میخواد
ن....نکنه...دیا...نا
در عرض پنج ثانیه فک کردم قلبم وایساد
من دیانا رو به هیچکس نمیدم
عمرا دیا فقد مال منه

با حرفی که پارسا زد میخواستم انقدر بزنمش تا بمیره
پارسا : دیانا قراره عقد من بشه و تو هم هیچ غلطی نمیتونی بکنی

یهو حس کردم یه چیز تیز رفت تو شیکمم
خونی بود که از شیکمم می‌ریخت

دیانا :
تا پارسا اشاره کرد یه دونه از اون پسرا اومد و چاقو زد تو شیکم ارسلان

دیانا : ارسلانننننننننننننننننننن

فقط غریدم
مرتیکه مشکل روانی داره

دیانا : پارسا خفت میکنم خفت میکنم دیوث

ارسلان خونی بود که ازش میرفت

دیانا : خیلی پستی پارسا خیلی
خو الان که میمیره

پارسا : منم همینو میخوام

انگار که نه انگار این با تحدید هیچ کاری نمی‌کرد
ارسلان فقط خودشو نگه داشته بود واِلا خونی بود که ازش میرفت

بغضم گرفت

دیانا : باشه پارسا باهات ازدواج میکنم فقط تو رو خدا ارسلان و نجاتش بده داره میمیره

هیچ کاری نمی‌کرد فقط وایساده بود و تماشا میکرد

گریم گرفت

دیانا : پارسا باشه باشه هر چی تو بگی فقط تو رو خدا ارسلانو نجاتش بده
پارسا باهات ازدواج میکنم هر کاری که تو بگی میکنم فقط ارسلانو نجاتش بده😭

پارسا : قول میدی؟!

دیانا : قول میدم پارسا فقط ارسلانو نجاتش بده😭

ارسلان : ن.....نه.....دیا...نا

دیانا : هیششششش هیچی نگو ارسلان خون بیشتری ازت میره

تا اینو گفتم یهو دیدم یه نفر با پا اومدم تو کمر پارسا
دیدگاه ها (۶)

#پارت_۳۶ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!یه دختره با پا اومد تو ک...

#پارت_۳۷ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!آوا : شما او پشت چی داری...

#پارت_۳۴ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!پارسا : یک دل نه صد دل ع...

#پارت_۳۳#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!بعد از پونزده مین....رسید...

رمان لجبازی پارت: 28

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط