پارت

#پارت_۳۴
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!

پارسا : یک دل نه صد دل عاشقت شدم
انقدر عاشقت شدم که به خاطرت ممکن بود هر کاری کنم

اون روز هم که دزدیده بودمت نمیخواستم بکشمت چون از قصد دست ارسلان رو شل بسته بودم

دیانا من عاشقتم!
هیچکس حتی اون پسره ی احمق ارسلانم هیچ وقت نمیتونه انقدر عاشقت باشه
دیانا....

نذاشتم حرفش رو کامل بزنه که گفتم
دیانا : ببند دهنتو پارسا
من هیچوقت زن همچین آدمی نمیشم
کسی که عشقش رو ول کرده و اومده سراغ من

پارسا : هه ارسلانم همین کار رو کرد
دیانا : ارسلان فرق میکنه
پارسا : چه فرقی آخه
دیانا : ارسلان به خاطر من نرفت پیش خانوادش
پارسا : اون.....
حرفش که نصفه بود که یکی از پسرا در زد
پارسا : بیا تو
پسره : ارسلان و آوا اومدن
پارسا : باشه برو میام
پسره که رفت بیرون پارسا اومد جلوم نشستو بغلم کرد

پارسا : معشوقت اومد هیچ وقت تو رو بهش نمیدم
دیانا: هو من چیتم اینجوری راحت بغلم کردی
رلتم یا نامزدتم؟!
پارسا : قراره زنم بشی
دیانا : هه به همین خیال باش

یهو ارسلان درو باز کرد و منو تا تو این وضع با پارسا دید حس کردم که واقعا رگ غیرتش زد بالا

ارسلان : هووووووووو دیانا چیته اونجوری بغلش کردی کثافت
اینم از آوایی که هی دنبالش بودی
دیانا رو بده باید بریم

پارسا : تند نرو باو
واقعا چه فکر کردی که من آوا رو میخوام؟
دیدگاه ها (۶)

#پارت_۳۵ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!ارسلان : تا پارسا اینو گ...

#پارت_۳۶ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!یه دختره با پا اومد تو ک...

#پارت_۳۳#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!بعد از پونزده مین....رسید...

#پارت_۳۲#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!ارسلان : پشت پنجره نشسته ...

سایه های سبز

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط