رمان: معشوقه استاد
رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۳۴
نفس عمیقی کشیدم و به بیرون از راهرو راه افتادم.
دیگه نمیتونم اینجا باشم.
از راهرو بیرون اومدم.
به مبلها نزدیک شدم اما استاد رو ندیدم.
همهی نگاهها به سمتم چرخید.
لیندا: چیزي شده مطهره جون؟ چرا مهرداد اینقدر کلافه رفت توي آشپزخونه؟
کیفمو برداشتم.
-از خودش بپرس.
اینو گفتم و به سمت در رفتم که ماهان بلند گفت:
کجا میري؟
جوابشو ندادم.
چیزي به در نرسیده بود که یه دفعه ماهان با دو
جلوم وایساد.
با اخم گفت: کجا میري؟
-دقیقا به شما چه ربطی داره؟ برید کنار میخوام
برم.
گوشیشو درآورد.
-اول باید معلوم بشه بین تو و مهرداد چه اتفاقی
افتاده بعد اگه مهرداد گذاشت میري.
دست به سینه پوفی کشیدم.
-بیا دم در.
...-
-میخواد بره.
چیزي نگذشت که صداشو شنیدم.
-کجا میري؟
به سمتش چرخیدم.
-کجا دیگه؟ خونه.
اخم کرد.
-لازم نکرده، تا وقتی من اینجا هم تو هم باید باشی.
پوزخندي زدم.
-اختیارم که دست خودمه.
چرخیدم و خواستم ماهانو کنار بزنم اما بازومو
گرفت و به سمتی کشوندم که نفس عصبی کشیدم.
-گفتم میخوام برم.
چیزي نگفت و وارد آشپزخونه شد.
هیچ کسی داخلش نبود.
از اینکه باز باهاش تنها شدم استرسم گرفت.
ولم کرد و کلافه دستی به گردنش کشید.
-یه امشب بذار بگذره، خواهش میکنم، من رو تو
حساب کردم.
نالیدم: حالم خوب نیست اس... چیزه... حالم خوب
نیست، بذارید برم.
اخم کرد.
-چرا؟ چی شده؟ ببرمت بیمارستان؟
جلوي لبخندمو گرفتم.
-نه، فقط حالم داره از اینحا به هم میخوره که هیچ کدوم به من نمیخوره، تازشم، جایی ، تریپ
مشروب باشه جاي من نیست.
دستهامو توي هم قفل کردم و مظلوم گفتم: لطفا.
نفسشو به بیرون فوت کرد.
-خیلوخب، بیا بریم.
با خوشحالی از جا پریدم
-ممنونم.
سري به چپ و راست تکون داد و از کنارم رد شد که
چرخیدم و پشت سرش رفتم.
وسط هال وایساد و بلند گفت: ما داریم میریم،
خداحافظ.
عدهاي به سمتمون دویدند.
حالا هی این بگو، هی اون بگو.
درآخر راضی شدند ولمون کنند که از خونه بیرون
اومدیم...
توي ماشین نشستیم.
روشنش کرد و به راه افتاد.
-شام نخورده نمیبرمت خونه
اومدم مخالفت کنم که دستشو بالا برد.
-مخالفتی نشنوم.
نفسمو به بیرون فوت کردم.
کمی بیشتر ازش فاصله گرفتم.
بیشعور چجوري هم بوسیدم!
اخمی روي پیشونیم نشست.
نیم نگاهی بهم انداخت.
-با یه من عسلم نمیشه خوردت! اخمهاتو باز کن.
با همون حالت بهش نگاه کردم.
-من اخم کردم، به شما چه؟
ابروهاش بالا پریدند.
-به نظرتون یه معذرت خواهی بهم بدهکار نیستید؟
کوتاه بهم نگاه کرد.
-واسه بوسیدنت؟
چه رکم میگه!
-.اینجور فکر کنید.
-من بخاطر پروانه اینکار رو کردم وگرنه هرگز همچین کاري نمیکردم، کششی سمتت ندارم که بخوام ببوسمت.
پوزخندي زدم.
ادامه دارد
#پارت_۳۴
نفس عمیقی کشیدم و به بیرون از راهرو راه افتادم.
دیگه نمیتونم اینجا باشم.
از راهرو بیرون اومدم.
به مبلها نزدیک شدم اما استاد رو ندیدم.
همهی نگاهها به سمتم چرخید.
لیندا: چیزي شده مطهره جون؟ چرا مهرداد اینقدر کلافه رفت توي آشپزخونه؟
کیفمو برداشتم.
-از خودش بپرس.
اینو گفتم و به سمت در رفتم که ماهان بلند گفت:
کجا میري؟
جوابشو ندادم.
چیزي به در نرسیده بود که یه دفعه ماهان با دو
جلوم وایساد.
با اخم گفت: کجا میري؟
-دقیقا به شما چه ربطی داره؟ برید کنار میخوام
برم.
گوشیشو درآورد.
-اول باید معلوم بشه بین تو و مهرداد چه اتفاقی
افتاده بعد اگه مهرداد گذاشت میري.
دست به سینه پوفی کشیدم.
-بیا دم در.
...-
-میخواد بره.
چیزي نگذشت که صداشو شنیدم.
-کجا میري؟
به سمتش چرخیدم.
-کجا دیگه؟ خونه.
اخم کرد.
-لازم نکرده، تا وقتی من اینجا هم تو هم باید باشی.
پوزخندي زدم.
-اختیارم که دست خودمه.
چرخیدم و خواستم ماهانو کنار بزنم اما بازومو
گرفت و به سمتی کشوندم که نفس عصبی کشیدم.
-گفتم میخوام برم.
چیزي نگفت و وارد آشپزخونه شد.
هیچ کسی داخلش نبود.
از اینکه باز باهاش تنها شدم استرسم گرفت.
ولم کرد و کلافه دستی به گردنش کشید.
-یه امشب بذار بگذره، خواهش میکنم، من رو تو
حساب کردم.
نالیدم: حالم خوب نیست اس... چیزه... حالم خوب
نیست، بذارید برم.
اخم کرد.
-چرا؟ چی شده؟ ببرمت بیمارستان؟
جلوي لبخندمو گرفتم.
-نه، فقط حالم داره از اینحا به هم میخوره که هیچ کدوم به من نمیخوره، تازشم، جایی ، تریپ
مشروب باشه جاي من نیست.
دستهامو توي هم قفل کردم و مظلوم گفتم: لطفا.
نفسشو به بیرون فوت کرد.
-خیلوخب، بیا بریم.
با خوشحالی از جا پریدم
-ممنونم.
سري به چپ و راست تکون داد و از کنارم رد شد که
چرخیدم و پشت سرش رفتم.
وسط هال وایساد و بلند گفت: ما داریم میریم،
خداحافظ.
عدهاي به سمتمون دویدند.
حالا هی این بگو، هی اون بگو.
درآخر راضی شدند ولمون کنند که از خونه بیرون
اومدیم...
توي ماشین نشستیم.
روشنش کرد و به راه افتاد.
-شام نخورده نمیبرمت خونه
اومدم مخالفت کنم که دستشو بالا برد.
-مخالفتی نشنوم.
نفسمو به بیرون فوت کردم.
کمی بیشتر ازش فاصله گرفتم.
بیشعور چجوري هم بوسیدم!
اخمی روي پیشونیم نشست.
نیم نگاهی بهم انداخت.
-با یه من عسلم نمیشه خوردت! اخمهاتو باز کن.
با همون حالت بهش نگاه کردم.
-من اخم کردم، به شما چه؟
ابروهاش بالا پریدند.
-به نظرتون یه معذرت خواهی بهم بدهکار نیستید؟
کوتاه بهم نگاه کرد.
-واسه بوسیدنت؟
چه رکم میگه!
-.اینجور فکر کنید.
-من بخاطر پروانه اینکار رو کردم وگرنه هرگز همچین کاري نمیکردم، کششی سمتت ندارم که بخوام ببوسمت.
پوزخندي زدم.
ادامه دارد
۱۱۴
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.