رفتیم و روی یه نیمکت نشستیمزیپ جلوی سوییشرتو باز کردم

رفتیم و روی یه نیمکت نشستیم...زیپ جلوی سوییشرتو باز کردم
_واییییی دارم میمیرم از گرمااااا
+احتمالا مریضی...
_چرا؟!
+چون سرما رو‌احساس نمیکنی...تب‌داری؟!
با تعجب نگاش کردم
_شایدم‌تو‌مریضی چون نمی‌فهمی از گرما خیس عرق شدی...
جوابمو نداد...با لبخند به بچه هایی که داشتن بازی‌میکردن نگاه کردم... چند دقیقه گذشت یه دختر ‌کوچولو اومد سمتم و به فرانسوی یه چیزی گفت که من نفهمیدم...ته ترجمه کرد
+میگه این اقای کنارت چقد جذابه
پشت چشم براش نازک کردم و گفتم
_بهش بگو اخلاق خوب مهمه... قیافه چیزی نیست
رو کرد سمت دختره و با لبخند یه چیزی دم گوشش گفت
_چی گفتی بهش؟!
+حرفاتو دیگه...
اینبار دختره رو کرد سمت ته و یه چیز دیگه گفت
+میگه این دختره لیاقت تورو نداره..بیا با خواهر من ازدواج کن...
اخم کردم
_بچه های اینجا همشون اینقد پرروعن؟!
+بزار بپرسم ببینم خواهرش خوشگله یانه
و روکرد سمت دختره یه چیزی گفت دوتایی خندیدن...با تعجب داشتم نگاشون‌میکردم...
روکردم سمت دختره
_برو‌پیش مامانت...
با دستام باهاش حرف میزدم...
+چیکار داری‌میکنی...مگه ناشنواس که با اشاره باهاش حرف میزنی؟!
_خب باید بفهمه...
دختره رفت دم گوش‌ ته دوباره یه چیزی گفت که ته سرشو تکون داد
+میگه دوس دخترت لبای قشنگی داره
لبخند زدم...ته رو کرد سمت دختره و بازبون‌خودمون بهش گفت:
+چه فایده...به ما که نرسیده هنوز...
خجالت کشیدم ...لبامو گاز گرفتمو سرمو انداختم پایین
نمیدونم چی به دختره گفت که رفت..
+چرا خجالت میکشی؟! شوخی کردم
_خجالت نکشیدم...واینکه حرفتم جدی نگرفتم...
+اره جدی نگیر...
یهو یه صدا شنیدم
+رائل خودتی؟!
سرمو اوردم بالایه پسره وایساده بود... قیافش خیلی اشنا بود...از جام پاشدم رفتم نزدیکتر که بیشتر بشناسمش...یهو یادم اومد
_سوجووننننننننننن
خندید و‌محکم بغلم کرد...از ذوق نزدیک بود بمیرم...
خودمو ازش جدا کردم
_واییییییی چقد بزرگ شدی تو
+توعم همینطور...فکر نمیکردم اینجا ببینمت...
_منم...فکر کنم هشت سالی میشه همو ندیدیم
+اره..تا کی اینجایی؟!
_نمیدونم احتمالا دوسه روز دیگه
+میخوام باهم کل پاریسو بگردیم...
_ارههههه‌موافقممممم
یهو پشت کمرم گرم شد..
به دست ته که دور کمرم حلقه شده بود ‌نگاه کردم
رو کرد سمتم و با لبخند گفت:
+
دیدگاه ها (۱)

بریم عسلم؟!شوکه شدم...به سوجون نگاه کردم..لبخند روی لبش محو‌...

هیچی نگفتم...+وقتی برگشتیم کره...میای میشی منشی من_من بخاطر ...

رفتم داخل...رو تختش دراز کشیده بود و چشاشو بسته بود_میخوام ب...

اخر حرفاش نمیدونم چی‌بهشون گفت که رفتن...+طبقه بالا اتاق اخر...

پسر کوچولوی من پارت : 5 ته : هی مگه ک...( که یهو دختررو میبی...

قلب سنگی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط