love or friend
love or friend
part81
فردا شب
تو مراسم ازدواج سوهیون گووان بودیم
ا/ت: تهیونگ خیلی خوشحالم
تهیونگ: منم همینطور اخه گووان بهترین دوستم داره با بهترین دوست زنم ازدواج میکنه
ا/ت: اهمم ولی گووان دوست صمیمی منم هست حتی بعضی موقع از سوهیون هم صمیمی تر چون او بهم کمک کرد تا بتونم ازت جدا شم
تهیونگ: ا/ت بزار یه شب خوشحال باشم و اینکه من از شما زرنگ تر بودم
مجری: خانمای مجرد بیاید عروس خانم میخواد گل پرتاب کنه
ا/ت: برم؟
تهیونگ: کجا مگه ازدواج نکردی؟
ا/ت: وایی یادم رفت داشتم به این فک میکردم کی باهات ازدواج کنم
تهیونگ: بهت میگم دیوونه ای میگی نه
یک ساعت بریم بعد از مراسم عروسی
تهیونگ: گووان داداش مبارکه
گووان: ممنون داداش
سوهیون: منم خیلی خوشحال شدم شما دوتا باز برگشتید بهم
ا/ت: سوهی جونم خیلی خوشحالم ازدواج کردی
سوهیون: یعنی میخواستی ناراحت باشی؟
ا/ت: 😅 دیگه چهار نفری باهم میریم بیرون
تهیونگ: یعنی چی؟ یعنی من نیام
ا/ت: من گفتم چهار نفری من و سوهیون و گووان و تو دیگه
تهیونگ: پس بچم چی؟
ا/ت: اون که همه جا هست
گووان: فهمیدی بچه خودته؟
تهیونگ: اره دیشب فهمیدم اخه میبینی بعد از چهار ماه باید بفهمم بچه دارم تو از کجا میدونستی؟
ا/ت: اولین نفر بعد از دکتر و من گووان فهمید چون اون با من بود
تهیونگ: براتون دارم میبینید
ا/ت: چیکار میخوای کنی؟
تهیونگ: شوخی کردم بریم دیگه
ا/ت: باشه بریم
فردا
تو شرکت بودیم
گووان: ا/ت
ا/ت: تو دیشب ازدواج کردی چرا باید بیای اینجا؟
گووان: سوهیون خونست گفت من بیام اینجا منم اومدم
ا/ت: خب سوهیونم بیاوردی
گووان: مگه پارکه؟
ساران: ا/ت
ا/ت: جانم
ساران: دوباره اومد؟
ا/ت: کی؟
ساران: همون دختره زشته
گووان: شیطان میگی میرا
ساران: اره
ا/ت: شما صبر کنید من برمیگردم
رفتم پیش میرا
ا/ت: سلام
میرا: خیلی خوشحالم برگشتی
ا/ت: کسی نپرسید خوشحالی یا نه
میرا: ناراحتی چیزی شده اتفاقی برای بچت افتاده؟
ا/ت: نه حالش خیلی خوبه ولی وقتی تورو میبینه حالش بهم میخوره بخاطر همین من نمیتونم تحملت کنم
میرا: ا/ت این چه حرفایی میزنی مگه ما دوست نیستیم؟
ا/ت: نه نیستیم کسی نگفته دوستیم
میرا: میشه با تهیونگ حرف بزنم
ا/ت: اگه بگم نه چی میگی؟
تهیونگ: ا/ت عزیزم تو اروم باش و اینکه تو اینجا چیکار میکنی
میرا: تهیونگ من واقعا نمیدونم چی بگم من واقعا متاسفم باعث جدایی تو ا/ت شدم و اینکه بزار من اینجا یه کارمند عادی بشم
تهیونگ: کلی شرکت هست تو این شهر چرا اینجا و اینکه من نمیزارم
میرا: ا/ت به تهیونگ بگو منو بخشیدی بگو که میتونم دوباره کار کنم
ا/ت: میگم بخشیدمت ولی نمیزارم بیای اینجا
#فیک
#سناریو
part81
فردا شب
تو مراسم ازدواج سوهیون گووان بودیم
ا/ت: تهیونگ خیلی خوشحالم
تهیونگ: منم همینطور اخه گووان بهترین دوستم داره با بهترین دوست زنم ازدواج میکنه
ا/ت: اهمم ولی گووان دوست صمیمی منم هست حتی بعضی موقع از سوهیون هم صمیمی تر چون او بهم کمک کرد تا بتونم ازت جدا شم
تهیونگ: ا/ت بزار یه شب خوشحال باشم و اینکه من از شما زرنگ تر بودم
مجری: خانمای مجرد بیاید عروس خانم میخواد گل پرتاب کنه
ا/ت: برم؟
تهیونگ: کجا مگه ازدواج نکردی؟
ا/ت: وایی یادم رفت داشتم به این فک میکردم کی باهات ازدواج کنم
تهیونگ: بهت میگم دیوونه ای میگی نه
یک ساعت بریم بعد از مراسم عروسی
تهیونگ: گووان داداش مبارکه
گووان: ممنون داداش
سوهیون: منم خیلی خوشحال شدم شما دوتا باز برگشتید بهم
ا/ت: سوهی جونم خیلی خوشحالم ازدواج کردی
سوهیون: یعنی میخواستی ناراحت باشی؟
ا/ت: 😅 دیگه چهار نفری باهم میریم بیرون
تهیونگ: یعنی چی؟ یعنی من نیام
ا/ت: من گفتم چهار نفری من و سوهیون و گووان و تو دیگه
تهیونگ: پس بچم چی؟
ا/ت: اون که همه جا هست
گووان: فهمیدی بچه خودته؟
تهیونگ: اره دیشب فهمیدم اخه میبینی بعد از چهار ماه باید بفهمم بچه دارم تو از کجا میدونستی؟
ا/ت: اولین نفر بعد از دکتر و من گووان فهمید چون اون با من بود
تهیونگ: براتون دارم میبینید
ا/ت: چیکار میخوای کنی؟
تهیونگ: شوخی کردم بریم دیگه
ا/ت: باشه بریم
فردا
تو شرکت بودیم
گووان: ا/ت
ا/ت: تو دیشب ازدواج کردی چرا باید بیای اینجا؟
گووان: سوهیون خونست گفت من بیام اینجا منم اومدم
ا/ت: خب سوهیونم بیاوردی
گووان: مگه پارکه؟
ساران: ا/ت
ا/ت: جانم
ساران: دوباره اومد؟
ا/ت: کی؟
ساران: همون دختره زشته
گووان: شیطان میگی میرا
ساران: اره
ا/ت: شما صبر کنید من برمیگردم
رفتم پیش میرا
ا/ت: سلام
میرا: خیلی خوشحالم برگشتی
ا/ت: کسی نپرسید خوشحالی یا نه
میرا: ناراحتی چیزی شده اتفاقی برای بچت افتاده؟
ا/ت: نه حالش خیلی خوبه ولی وقتی تورو میبینه حالش بهم میخوره بخاطر همین من نمیتونم تحملت کنم
میرا: ا/ت این چه حرفایی میزنی مگه ما دوست نیستیم؟
ا/ت: نه نیستیم کسی نگفته دوستیم
میرا: میشه با تهیونگ حرف بزنم
ا/ت: اگه بگم نه چی میگی؟
تهیونگ: ا/ت عزیزم تو اروم باش و اینکه تو اینجا چیکار میکنی
میرا: تهیونگ من واقعا نمیدونم چی بگم من واقعا متاسفم باعث جدایی تو ا/ت شدم و اینکه بزار من اینجا یه کارمند عادی بشم
تهیونگ: کلی شرکت هست تو این شهر چرا اینجا و اینکه من نمیزارم
میرا: ا/ت به تهیونگ بگو منو بخشیدی بگو که میتونم دوباره کار کنم
ا/ت: میگم بخشیدمت ولی نمیزارم بیای اینجا
#فیک
#سناریو
۲۸.۶k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.