هزاران بار تو چمدانت را به قصد رفتن جمع کردی هزاران بار

هزاران بار تو چمدانت را به قصد رفتن جمع کردی، هزاران بار من برای رفتن بال گشودم.

تمام وسایل به یاد دارند ، در این اتاق بی گهواره ، غرش تندبادهای قدیمی را...

دیگر هیچ چیز همچون گذشته نیست و تو اشتیاق به زندگیت را
و من میل فاتح بودنم را از دست داده ام...

اما عشق من
عشق بی فرجامم ، شیرینه تلخم ، عشق پوشالیه شگفت انگیزم
از روشنی سپیده دم تا پایان روز هنوز دوست می دارمت...

من، می شناسم افسون هایت را و تو تمام طلسم های مرا می شناسی...
تو مرا حفظ نمودی از تمامی دام ها و دانه ها و من گاه و بی گاه تو را گم کردم...

باید زمان به خوشی می گذشت ، تَن باید به جنون می رسید...

سرانجام باید به این معامله خردمندانه تن می دادیم که پیر شویم بی آنکه بالغ باشیم...

اما عشق من
عشق بی فرجامم ، شیرینه تلخم ، عشق پوشالیه شگفت انگیزم
از روشنی سپیده دم تا پایان روز هنوز دوست می دارمت...

هر چه بیشتر زمان همراهیمان کند به همان میزان زجرمان می دهد
لیک این بدترین دام نیست برای عشاقی که در آرامش زندگی می کنند؟

البته، تو دیگر به سادگی گذشته نمی گریی و من هم کمی سخت تر دلم می شکند...

رازهایمان را کمتر نگاه می داریم ، به بخت مجالی کمتر می دهیم
هرچند که حواسمان به گذرزمان هست ، هر دو میدانیم که این همیشه نبردی ملایم است بین من و تو ...

اما عشق من
عشق بی فرجامم ، شیرینه تلخم ، عشق پوشالیه شگفت انگیزم
از روشنی سپیده دم تا پایان روز هنوز دوست می دارمت...




.
دیدگاه ها (۱۴)

گمان بردیم عاشق شدیم و در امتداد سنگفرش کهنه ی خیابان با سا...

دلتنگی را که ورق بزنی برتو عیان میشود که دیگر هیچ بارانی نیم...

اگر می‌توانستم چشمانم را ببندم و رویاها دستان مرا می‌گرفتند،...

میدونیم که دوستت دارم گفتن بهش تمومِ دردایِ نبودنشو تموم می...

تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال#قیصر_امین_پور کوله باریست پر ...

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط