اهم سلام سلام دو روز نبودم ولی دست پر اومدم شادی کنید🙌

پارت ۱۰
بعد از اینکه همه نشستن سر جاشون نامجون شروع کرد به حرف زدن
&خب همتون سر ساعت ۸ اماده باشید و طبق نقشه عمل میکنید
همه با هم چشمی گفتن و شروع به خوردن صبحونه کردن
وقتی که همه صبحونشون رو خوردن جیمین و جیهوپ بلند شدن و رفتن تا تمرین تیر اندازی کنن
شوگا و کوک هم رفتن با هم چاقو زنی رو تمرین کنن
تهیونگ هم رفت تو اتاقش
نامجون و جین هم وقتی کارهای اشپزخونه تموم شد رفتن تو اتاقشون و همشون منتظر بودن تا نقششون رو عملی کنن
..............................
کتاب توی دستش رو گذاشت کنار
از روی صندلی که نشسته بود بلند شد و به طرف پنجره رفت و به باغ گل رزی که پشت به پنجره بود نگاه میکرد
گل... گل خونین... این لقبی بود که بهش داده بودن، بعضی وقتا همیشه از خودش میپرسه که چیشد که به قاتل زنجیره تبدیل شد ایا بخاطر خشمی که از بچگیش تا الان باهاش همراه بوده باعث شده این شکلی شه یا بخاطر هیچی این شکلی شد... نمیدونست ولی فقط میدونست که یک هدف داره اونم انتقام...
در اتاق باز شد و این باعث شد که از فکر کردن دست برداره و برگرده به سمت صدا
خدمتکار:خانم پدرتون تشریف اوردن
+هوم باشه
خدمتکار:و اینکه....