فیک جونگکوک:اتاق۳۱۱
فیک جونگکوک:اتاق۳۱۱
part³⁶
♛┈⛧┈┈•༶
مَرد مُرده بود و دختر ترسیده
دختر میتوانست فرار کند ولی از ترس سر جایش مانده بود
خون های مَرد روی صورت لباس، پاهای دختر ریخته بود
دختر به بالا سرش نگاه کرد تا بفهمد کار که بوده
وقتی که دید
چشمانش گشاد شد
مَردی قد بلند ، با کت شلوار مشکی را دید
در دست مَرد اسلحه بود و به سمت دختر گرفته بود
دختر وقتی که کسی که جونش را نجات داده بود الان اسلحه را طرفش گرفته است
دختر چشمانش را بست تا گلوله را نبیند و منتظر مرگش بود
ولی مَرد شلیک نکرد
مَرد تفنگش را پایین آورد و سمت دختر رفت
دستش را روی شانه دختر زد و دختر چشمانش را سریع باز کرد و به مَرد نگاه کرد مَرد به دختر گفت...
مَرد:حالت خوبه؟
+....ممنون...
مَرد:خواهش میکنم(لبخند)
مَزد داشت به صورت زیبایی دختر نگاه میکرد که ناگهان صدای آمد...
"از این طرف رفته برید دنبالش"
مَرد وقتی صدا را شنید دست دختر را گرفت و بلندش کرد و سریع رفتند داخل اتاقی و در را بست
دختر گیج شده بود و نمیدونست چخبره که مَردبه دختر گفت...
مَرد: شرمنده خانم که بدون اجازه اوردمتون داخل اتاق، ولی اگه اونجا میتونید بلای سرتون میآمد
+چیشده؟
مَرد: با یکی از دوستام به مشکل خوردم برای همن صدای گلوله اولی رو شنیدن وقتی که از اتاق بیرون آمدم شما دیدم که دارید از دست مَردی فرار میکند برای همین گفتم یه کمککوچیکی بهتون بکنم
+ممنونم
مَرد: خواهش میکنم خانم
مَرد:راستی خودمو معرفی نکردم من..
part³⁶
♛┈⛧┈┈•༶
مَرد مُرده بود و دختر ترسیده
دختر میتوانست فرار کند ولی از ترس سر جایش مانده بود
خون های مَرد روی صورت لباس، پاهای دختر ریخته بود
دختر به بالا سرش نگاه کرد تا بفهمد کار که بوده
وقتی که دید
چشمانش گشاد شد
مَردی قد بلند ، با کت شلوار مشکی را دید
در دست مَرد اسلحه بود و به سمت دختر گرفته بود
دختر وقتی که کسی که جونش را نجات داده بود الان اسلحه را طرفش گرفته است
دختر چشمانش را بست تا گلوله را نبیند و منتظر مرگش بود
ولی مَرد شلیک نکرد
مَرد تفنگش را پایین آورد و سمت دختر رفت
دستش را روی شانه دختر زد و دختر چشمانش را سریع باز کرد و به مَرد نگاه کرد مَرد به دختر گفت...
مَرد:حالت خوبه؟
+....ممنون...
مَرد:خواهش میکنم(لبخند)
مَزد داشت به صورت زیبایی دختر نگاه میکرد که ناگهان صدای آمد...
"از این طرف رفته برید دنبالش"
مَرد وقتی صدا را شنید دست دختر را گرفت و بلندش کرد و سریع رفتند داخل اتاقی و در را بست
دختر گیج شده بود و نمیدونست چخبره که مَردبه دختر گفت...
مَرد: شرمنده خانم که بدون اجازه اوردمتون داخل اتاق، ولی اگه اونجا میتونید بلای سرتون میآمد
+چیشده؟
مَرد: با یکی از دوستام به مشکل خوردم برای همن صدای گلوله اولی رو شنیدن وقتی که از اتاق بیرون آمدم شما دیدم که دارید از دست مَردی فرار میکند برای همین گفتم یه کمککوچیکی بهتون بکنم
+ممنونم
مَرد: خواهش میکنم خانم
مَرد:راستی خودمو معرفی نکردم من..
۵.۲k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.