خودشناسی و خداشناسی بخش

خودشناسی و خداشناسی – بخش ۳
بهرام:
خدایا…
گاهی فکر می‌کنم که هیچ چیزی برایم باقی نمانده است.
خدا:
اگر هیچ چیزی نمانده باشد،
من هنوز هستم، بهرام.
من همیشه با تو هستم، حتی وقتی همه چیز خالی‌ست.
بهرام:
چطور می‌توانم قلبم را باز کنم؟
چطور می‌توانم تو را بدون ترس ببینم؟
خدا:
با پذیرفتن ضعف‌هایت،
با اعتراف به اینکه نیازمندم.
وقتی خودت را پذیرفتی،
من خودم را نشان می‌دهم.
بهرام:
اما من پر از تردیدم…
پر از شک…
خدا:
تردیدها تو را دور نمی‌کنند،
بلکه تو را به من نزدیک‌تر می‌کنند،
اگر دلت بخواهد ببینی.
بهرام:
پس عشق تو چگونه آغاز می‌شود؟
خدا:
عشق من از وقتی آغاز می‌شود
که ترس می‌رود
و دل، تنها به من اعتماد می‌کند.
بهرام (با لبخند):
پس حالا می‌توانم بدون ترس به تو نزدیک شوم؟
خدا:
همیشه منتظر همین نزدیک شدن بوده‌ام.
دیدگاه ها (۰)

خودشناسی و خداشناسی – بخش ۴بهرام:خدایا…گاهی می‌ترسم که تو از...

خودشناسی و خداشناسی – بخش ۵بهرام:خدایا…گاهی احساس می‌کنم هیچ...

خودشناسی و خداشناسی – بخش ۲بهرام:خدایا…گاهی احساس تنهایی می‌...

خودشناسی و خداشناسی – بخش ۱بهرام:خدایا…چرا بعضی‌ها تو را ترس...

خودشناسی و خداشناسی ـ ۱ترسِ اشتباهبهرام:از خدایی ترسیدمکه تو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط