𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 80
____
< راوی: ی نکته بگم....سالن باشگاه خالیه....کسی جز کوک اونجا نبود....چراغاهم جز اونیکه بالای کیسه بکس هست خاموشن>
«راوی»
پسر سعی در اروم کردن خود بود....در عین حال اون بی خبر بود....بیخبر از دخترکی ک از تاریکی دور تا دور سالن او و حرکاتش را مینگرد....دخترک لبخند تلخی همراه اشکانش در چهره اش نمایان کرد.....این حرکات پسر اورا غمگین و احساسی میکرد....دختر فهمیده بود احساساتش دو طرفه هستند.....اون متوجه احساسات خود ک در پسر موج میزدن شده بود.....این ب او آرامشی وصف ناپذیر میداد....بعد از این همه سختی بازم اون احساس آرامش و تجربه کرد....
همچنان پسر درحال خودخوری بود....از جایش برخاست و ب کیسه بکس چنان ضربه هایی میزدو فریاد میکشید ک فضای تنگ باشگاه ب لرزه درومده بود
کوک: نهه این ممکن نیست....این امکان نداره*داد*
کوک: من من...نمیتونم عاشق کسی بشم...
با هر حرف پسر اشکان دختر بیشتر و لبخند تلخش پررنگ تر میشد.....این حرفها دردناک بودن....ولی اون احساس عجیبی داشت....
این قدرت عشق است....پسر سعی درفرار از نابودی بیشتر زندگی دختر توسط خودش داشت.....ولی دختر هر لحظه مجذوب تر از قبل میشد....صدای پسر از فریاد های بلند و ناباورانه گرفته بود....پسر ب زمین افتاد....
سرفه هایی که از گلو اورا میسوزاند.....قلبی ک بی تاب برای داشتن اون دخترک گستاخ و بی پروا شده بود....
دخترک تحملشو از دست داده بود....حرکاتش ب سمت پسر از قدم ب دوییدن تبدیل شد...
پسر و دختر همزمان دستی بر روی قلبشان گذاشتن....پسر بلند و دختر با سرعت ب سمت او....پسر با صدای معشوق قلب ب عقب برگشت دخترک با پرشی پر از غم خود را در اغوش پسر فشرد....
پسر شوکه بود.....ولی وقتی ب خودش امد.... تماشاگر عکسالعملی از بدنش شد.....او دختر را با دستانش بسمت خودش فشار میداد.....وقتی ب خودش امد ک قلبش وادار ب یکی کردن با قلب دخترک کرده بودش....پسر فقط....فقط دختر را میخواست.....
دختر عاشقانه دستان را روی گردن پسر حلقه کرده بود و سرش را در گردن پسر مخفی کرده بود....
برخورد ضربان قلب پسر با ضربان دختر....ترکیب عجیبی از شاهکار جنون و عشق ب وجود میاورد....
پسر دستانش را ب پایین بدن دختر حرکت داد.....
دختر با بلند شدنش از سمت پسر پاهایش را ب دور کمر پسر قفل کرد....
𝑃𝐴𝑅𝑇: 80
____
< راوی: ی نکته بگم....سالن باشگاه خالیه....کسی جز کوک اونجا نبود....چراغاهم جز اونیکه بالای کیسه بکس هست خاموشن>
«راوی»
پسر سعی در اروم کردن خود بود....در عین حال اون بی خبر بود....بیخبر از دخترکی ک از تاریکی دور تا دور سالن او و حرکاتش را مینگرد....دخترک لبخند تلخی همراه اشکانش در چهره اش نمایان کرد.....این حرکات پسر اورا غمگین و احساسی میکرد....دختر فهمیده بود احساساتش دو طرفه هستند.....اون متوجه احساسات خود ک در پسر موج میزدن شده بود.....این ب او آرامشی وصف ناپذیر میداد....بعد از این همه سختی بازم اون احساس آرامش و تجربه کرد....
همچنان پسر درحال خودخوری بود....از جایش برخاست و ب کیسه بکس چنان ضربه هایی میزدو فریاد میکشید ک فضای تنگ باشگاه ب لرزه درومده بود
کوک: نهه این ممکن نیست....این امکان نداره*داد*
کوک: من من...نمیتونم عاشق کسی بشم...
با هر حرف پسر اشکان دختر بیشتر و لبخند تلخش پررنگ تر میشد.....این حرفها دردناک بودن....ولی اون احساس عجیبی داشت....
این قدرت عشق است....پسر سعی درفرار از نابودی بیشتر زندگی دختر توسط خودش داشت.....ولی دختر هر لحظه مجذوب تر از قبل میشد....صدای پسر از فریاد های بلند و ناباورانه گرفته بود....پسر ب زمین افتاد....
سرفه هایی که از گلو اورا میسوزاند.....قلبی ک بی تاب برای داشتن اون دخترک گستاخ و بی پروا شده بود....
دخترک تحملشو از دست داده بود....حرکاتش ب سمت پسر از قدم ب دوییدن تبدیل شد...
پسر و دختر همزمان دستی بر روی قلبشان گذاشتن....پسر بلند و دختر با سرعت ب سمت او....پسر با صدای معشوق قلب ب عقب برگشت دخترک با پرشی پر از غم خود را در اغوش پسر فشرد....
پسر شوکه بود.....ولی وقتی ب خودش امد.... تماشاگر عکسالعملی از بدنش شد.....او دختر را با دستانش بسمت خودش فشار میداد.....وقتی ب خودش امد ک قلبش وادار ب یکی کردن با قلب دخترک کرده بودش....پسر فقط....فقط دختر را میخواست.....
دختر عاشقانه دستان را روی گردن پسر حلقه کرده بود و سرش را در گردن پسر مخفی کرده بود....
برخورد ضربان قلب پسر با ضربان دختر....ترکیب عجیبی از شاهکار جنون و عشق ب وجود میاورد....
پسر دستانش را ب پایین بدن دختر حرکت داد.....
دختر با بلند شدنش از سمت پسر پاهایش را ب دور کمر پسر قفل کرد....
۲۰.۸k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.