ویو ات
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 79
____
ویو ات
ولی برخلاف تصورم حالت چهرشو اروم کردو با ارامش ب حرکت ادامه داد....ازش نگاهمو برنمیداشتم......من مثل معتادی بودم ک نیاز ب مواد داشت و اون مواد فقط نگاه کردن ب اون بود......من عاشق ی قاتل شدم.....
هرلحظه احساسم قوی تر میشد.....من ب معنای حقیقی دیوونه شده بودم....درسته؟اره....
اگ این دیوونگی نیست پس چیه....اگه عاشق قاتل مادرت باشی چیزی جز ی دیوونه ای؟اشکام با سرعت ولی بی صدا میریختن.....میریختن و نفس کشیدن تو این حال دگرگونو برام سخت تر میکردن.....
من باید چیکار میکردم؟سرم از سوال های بی پاسخ قلبم از عشق و جنون درد میکرد.....
پاهامو بغل کردمو سرمو روی ذانوهام مخفی کردم.....
بعد چندتا نفس عمیق همراه با هق هق......صدام اوج گرفت...... غمگین بود این صدایی نیود ک من باهاش اهنگ میخوندم.....
زیر چشمی نگاهی بهش انداختم.....با ارامش تمام ب مسیر چشم دوخته بود.....
قلبم ازینکه عاشق چه کسی شده و اون ذره ای اهمیت براش قائل نبود......تیر میکشید.....
چرا باید عاشق کسی بشم ک منو اصلا نمیخوادم < حامیم >
چرا اون باید قلبمو ب تصرف خودش در بیاره؟
< چند ساعت بعد >
ویو کوک
صدای ات کم و کم تر میشد....وقتی بهش نگاه کردم خوابش برده بود.....
وارد منطقه شدم......ب سمت هتل مرکزی رفتم......ماشینو توی جایگاهش پلرک کردم
نگاهم ب ات افتاد
ب چشمای پف کرده از درد به صورت خیس شده از اشکش نگاهی کردم.....ب ل.بان کبود شده از زجه زدن.....
ب اون گونه های رنگ پریده و جسم بی جونش نگاهی انداختم.....
از درون متلاشی میشدم.....از درون میسوختم وقتی ب مقصر بودنم تو این حالش فکر میکردم......
پست تر از من تو این کُره خاکی وجود داشت؟
سنگ دل تر از من توی دنیای عشق و عاشقی وجود داشت؟
من هر لحظه نابود ترش میکنم....تک ب تک اشکاش ب خاطر منه.... این روان ناقص شده ش کارمنه....
براید استایل بلندش کردم....
وارد اتاق شدمو روی تخت گذاشتمش.....
ب سمت طبقه پایین هتل ک باشگاهی مجهز بود رفتم.....حراقل اینجا از امنیت همه چی مطمئنم.....نیازی ب نگرانی ندارم ک هر لحظه قرار چه اتفاقی بیفته.....الان میتونستم ی نفس راحت بکشم......ب سمت کیسه بکس رفتمو شروع ب ضربات محکم و پی در پیی کردم.....تنها راه خالی کردن اعصاب خرد شده ام.....
بعد از مدتی از ضربه هایی ک ب کیسه وارد میکردم.....صدای زنجیر های متصل شدهاش ب سقف بلند شد
دست ازش کشیدم ب سمت دیوار رفتمو بهش تکیه دادم....
سرمو با دستام احاطه کردم......
من چیکار کردم.....من چیکار کردم....
با ضربه سرمو ب دیوار پشت سرم میزدم
من عاشقش بودم؟نهه این امکان نداره....این.... این.....این احساسات فقط لز روی دلسوزین....من علاقه ای بهش ندارم....
𝑃𝐴𝑅𝑇: 79
____
ویو ات
ولی برخلاف تصورم حالت چهرشو اروم کردو با ارامش ب حرکت ادامه داد....ازش نگاهمو برنمیداشتم......من مثل معتادی بودم ک نیاز ب مواد داشت و اون مواد فقط نگاه کردن ب اون بود......من عاشق ی قاتل شدم.....
هرلحظه احساسم قوی تر میشد.....من ب معنای حقیقی دیوونه شده بودم....درسته؟اره....
اگ این دیوونگی نیست پس چیه....اگه عاشق قاتل مادرت باشی چیزی جز ی دیوونه ای؟اشکام با سرعت ولی بی صدا میریختن.....میریختن و نفس کشیدن تو این حال دگرگونو برام سخت تر میکردن.....
من باید چیکار میکردم؟سرم از سوال های بی پاسخ قلبم از عشق و جنون درد میکرد.....
پاهامو بغل کردمو سرمو روی ذانوهام مخفی کردم.....
بعد چندتا نفس عمیق همراه با هق هق......صدام اوج گرفت...... غمگین بود این صدایی نیود ک من باهاش اهنگ میخوندم.....
زیر چشمی نگاهی بهش انداختم.....با ارامش تمام ب مسیر چشم دوخته بود.....
قلبم ازینکه عاشق چه کسی شده و اون ذره ای اهمیت براش قائل نبود......تیر میکشید.....
چرا باید عاشق کسی بشم ک منو اصلا نمیخوادم < حامیم >
چرا اون باید قلبمو ب تصرف خودش در بیاره؟
< چند ساعت بعد >
ویو کوک
صدای ات کم و کم تر میشد....وقتی بهش نگاه کردم خوابش برده بود.....
وارد منطقه شدم......ب سمت هتل مرکزی رفتم......ماشینو توی جایگاهش پلرک کردم
نگاهم ب ات افتاد
ب چشمای پف کرده از درد به صورت خیس شده از اشکش نگاهی کردم.....ب ل.بان کبود شده از زجه زدن.....
ب اون گونه های رنگ پریده و جسم بی جونش نگاهی انداختم.....
از درون متلاشی میشدم.....از درون میسوختم وقتی ب مقصر بودنم تو این حالش فکر میکردم......
پست تر از من تو این کُره خاکی وجود داشت؟
سنگ دل تر از من توی دنیای عشق و عاشقی وجود داشت؟
من هر لحظه نابود ترش میکنم....تک ب تک اشکاش ب خاطر منه.... این روان ناقص شده ش کارمنه....
براید استایل بلندش کردم....
وارد اتاق شدمو روی تخت گذاشتمش.....
ب سمت طبقه پایین هتل ک باشگاهی مجهز بود رفتم.....حراقل اینجا از امنیت همه چی مطمئنم.....نیازی ب نگرانی ندارم ک هر لحظه قرار چه اتفاقی بیفته.....الان میتونستم ی نفس راحت بکشم......ب سمت کیسه بکس رفتمو شروع ب ضربات محکم و پی در پیی کردم.....تنها راه خالی کردن اعصاب خرد شده ام.....
بعد از مدتی از ضربه هایی ک ب کیسه وارد میکردم.....صدای زنجیر های متصل شدهاش ب سقف بلند شد
دست ازش کشیدم ب سمت دیوار رفتمو بهش تکیه دادم....
سرمو با دستام احاطه کردم......
من چیکار کردم.....من چیکار کردم....
با ضربه سرمو ب دیوار پشت سرم میزدم
من عاشقش بودم؟نهه این امکان نداره....این.... این.....این احساسات فقط لز روی دلسوزین....من علاقه ای بهش ندارم....
- ۲۰.۶k
- ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط