سوراخ پارت 28
#یونا
انقدر تو بغل هم گریه کردیم ک خوابمون برد....
#جیمین
بهترین شب عمرم بود...با کیوکا فرشته زندگیم...رفتیم تو اتاق ...😨😧
+جیمینا. ...اینجا چ خبره؟؟؟😨
-ن..نمیدونم
کوک و یونا...عین دوتا عروسک تو بغل هم خوابیده بودن....😇
معلوم بود خیلی گریه کردن...
همون موقع یونسو و جونگ یون اومدن تو اتاق...
×اااا داداش...این هنون آقاهس. ..
÷چ...چی....چرا تو...
زدمش زیر بغلم و بردمش بیرون....
÷ولم کن عمو...مامانم چدا با اون آقاهه خوابیده....😠😠😠😠
-اگه اون آقاهه بابات باشه چیکار میکنی؟😉
چشماش پر اشک شد....
÷ب...بابام؟؟؟هق...هق😭😭😭😭اهههههههههه
دوید تو اتاق ....
÷بابا....بابا جونگ اوک. ...😭😭😭💔
×ژونگ یون چرا گره میتونی؟؟
÷یوسو. .....یوسو اون باباهه. ....😭😭😭
×ب...بابا😢😢❤
یونسو رفت رو تخت...خواستم جلو شو بگیرم ولی کیوکا نگذاشت...
نشست کنار کوک ....آروم صورتشو نوازش کرد....
ناخودآگاه گریم گرفت .....
کوک چشماشو باز کرد...
-آههه. ....تویی خانم کوچولو....
×بابایی....😭😭😭
پرید تو بغل باباش....
جونگ یونم رفت و مامانش رو بیدار کرد....
همشون همدیگه رو بغل کردن...
یهو دیدم کیوکا هم منو بغل کرد...
-هیونگ....
+بله؟!😊😊
-فکر کنم فردا باید یه جشن کوچولو بگیریم....
+😉😉فکر نمیکنی کوچولو یکم کم باشه؟ 😠
-😂😂😂😃
#جونگکوک
رفتیم خونه ....خونه ای ک دیگه قرار نیست توش صدای گریه هام منعکس بشه...
بچه ها خوابشون برد....یونا رفت تو آشپز خونه..
#یونا
رفتم تو آشپز خونه تا یه قهوه دم کنم .....دلم واسه اینجا تنگ شده بود...کوک اومد تو آشپز خونه
از پشت بغلم کرد...
-یونا...
+جانم؟!
-میای بریم بخوابیم؟!😈
😨😨😨😨😨برگشتم و نگاهش کردم .....اون چشمای خمار بدجور به مستی احتیاج داشت...
زیر گاز رو خاموش کردم .....منو چرخوند تو بغلش. ...آروم پیشبدم رو آورد بیرون با همون دستای مردونش کمرم رو گرفت و سرشو بهم نزدیک کرد.....
😈😈😈😈🔞🔞🔞🔞
#فردا_صبح
#یونا
از خواب بیدار شدم .....و ......خودمو لخت کنار مستر جئون دریافتم...😁
سعی کردم از تو بغلش بیام بیرون ولی محکم منو چسبیده بود .....آروم گردنش رو نوازش کردم...
+کوک...
-......
+جونگ کوک...
-......
+کوکی بیدار شو دیگه....😠❤
عصبانی شدم و از روش آخر استفاده کردم....
ولی استفاده کردن همانا و.....
لبم رو گذاشتم رو لبش .....ای روباه مکار...همون جوری ک تو بغلش بودم ...چرخوندم و زیرش قرار گرفتم....لبشو از لبم جدا کرد....
-شما کسی رو صدا زدی؟؟!😈
+فکر نمیکنم.....(خدایا خودت رحم کن😨😨💔)
-نمیدونم چرا ولی احساس میکنم زیادی سکسی شدی بیبی....😈😈😈🔞🔞🔞🔞
+ک....وک.....
......ادامه پارت بعدی😈😈😈
#سوراخ
#پست_جدید
انقدر تو بغل هم گریه کردیم ک خوابمون برد....
#جیمین
بهترین شب عمرم بود...با کیوکا فرشته زندگیم...رفتیم تو اتاق ...😨😧
+جیمینا. ...اینجا چ خبره؟؟؟😨
-ن..نمیدونم
کوک و یونا...عین دوتا عروسک تو بغل هم خوابیده بودن....😇
معلوم بود خیلی گریه کردن...
همون موقع یونسو و جونگ یون اومدن تو اتاق...
×اااا داداش...این هنون آقاهس. ..
÷چ...چی....چرا تو...
زدمش زیر بغلم و بردمش بیرون....
÷ولم کن عمو...مامانم چدا با اون آقاهه خوابیده....😠😠😠😠
-اگه اون آقاهه بابات باشه چیکار میکنی؟😉
چشماش پر اشک شد....
÷ب...بابام؟؟؟هق...هق😭😭😭😭اهههههههههه
دوید تو اتاق ....
÷بابا....بابا جونگ اوک. ...😭😭😭💔
×ژونگ یون چرا گره میتونی؟؟
÷یوسو. .....یوسو اون باباهه. ....😭😭😭
×ب...بابا😢😢❤
یونسو رفت رو تخت...خواستم جلو شو بگیرم ولی کیوکا نگذاشت...
نشست کنار کوک ....آروم صورتشو نوازش کرد....
ناخودآگاه گریم گرفت .....
کوک چشماشو باز کرد...
-آههه. ....تویی خانم کوچولو....
×بابایی....😭😭😭
پرید تو بغل باباش....
جونگ یونم رفت و مامانش رو بیدار کرد....
همشون همدیگه رو بغل کردن...
یهو دیدم کیوکا هم منو بغل کرد...
-هیونگ....
+بله؟!😊😊
-فکر کنم فردا باید یه جشن کوچولو بگیریم....
+😉😉فکر نمیکنی کوچولو یکم کم باشه؟ 😠
-😂😂😂😃
#جونگکوک
رفتیم خونه ....خونه ای ک دیگه قرار نیست توش صدای گریه هام منعکس بشه...
بچه ها خوابشون برد....یونا رفت تو آشپز خونه..
#یونا
رفتم تو آشپز خونه تا یه قهوه دم کنم .....دلم واسه اینجا تنگ شده بود...کوک اومد تو آشپز خونه
از پشت بغلم کرد...
-یونا...
+جانم؟!
-میای بریم بخوابیم؟!😈
😨😨😨😨😨برگشتم و نگاهش کردم .....اون چشمای خمار بدجور به مستی احتیاج داشت...
زیر گاز رو خاموش کردم .....منو چرخوند تو بغلش. ...آروم پیشبدم رو آورد بیرون با همون دستای مردونش کمرم رو گرفت و سرشو بهم نزدیک کرد.....
😈😈😈😈🔞🔞🔞🔞
#فردا_صبح
#یونا
از خواب بیدار شدم .....و ......خودمو لخت کنار مستر جئون دریافتم...😁
سعی کردم از تو بغلش بیام بیرون ولی محکم منو چسبیده بود .....آروم گردنش رو نوازش کردم...
+کوک...
-......
+جونگ کوک...
-......
+کوکی بیدار شو دیگه....😠❤
عصبانی شدم و از روش آخر استفاده کردم....
ولی استفاده کردن همانا و.....
لبم رو گذاشتم رو لبش .....ای روباه مکار...همون جوری ک تو بغلش بودم ...چرخوندم و زیرش قرار گرفتم....لبشو از لبم جدا کرد....
-شما کسی رو صدا زدی؟؟!😈
+فکر نمیکنم.....(خدایا خودت رحم کن😨😨💔)
-نمیدونم چرا ولی احساس میکنم زیادی سکسی شدی بیبی....😈😈😈🔞🔞🔞🔞
+ک....وک.....
......ادامه پارت بعدی😈😈😈
#سوراخ
#پست_جدید
۲۵.۵k
۲۴ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.