عروسک خانوم من
p38
ا.ت سرشو تکون داد تهیونگ خیلی سعی داشت ندیده بگیره اوضاع رو انگار ا.ت از یه چیز دیگه عصبی بود...نیشگون کوک اونو به خورش آورد و به کوک با اخم نگاه کرد
ته: چی(اروم)
کوک: ببرش بیرون بگردونش حالش بهتر شه الان تدارکات میرسه(اروم)
ته: هوففف(اروم)
تهیونگ: عام ا.ت بیا بریم خونه من....از وقتی امدی نشونت ندادم
ا.ت: ولش حال ندارم
ته: هی نباید دست رد به من بزنی و گرنه امشب بهت تج.....اوز میشه
ا.ت: باشه باشه من میرم آماده شم(یهو بلند شد به سمت اتاقش دوید)
تهیونگ: (خنده)افرین دختر خوب
کوک:تجاو....ز؟
تهیونگ: اره ا.ت از این بیشتر از هر چیزی میترسه و وایه همین کوک...نباید این یکی کار رو باهاش بکنی....حتی اگه به شوخی هم اینو بهش بگی ناراحت میشه
کوک: باشه نمیگم
ته:جدییی؟ راست میگی؟
کوک: راستم کجا بود الان کارم راحتره
تهیونگ حرفی نزد و بلند شد و رفت تو اتاق ا.ت و با ورودش ا.ت رو دید که میخواست لباس زیرشو ببنده ولی نمیتونست پس اروم از اتاق رفت بیرون و برگشت پیش کوک...میدونست کوک اونو دوست داره اما نمیفهمه...رفتار کوک از وقتی ات برگشته بود کلا عوض شده بود
تهیونگ:مگه نمیخواستی اذیتش کنی؟الان برو تو اتاقش بند لباسشه
کوک: تو جدی میگی؟
ته:امتحان کن
کوک بلند شد و رفت توی اتاق ا.ت و دید واقعا ا.ت داره تلاش میکنه اول خندش گرفت ولی تحمل کرد ا.ت پشت بهش بود نمیتونست اونو ببینه و کوک اروم رفت و ا.ت رو از پشت بغل کرد که ا.ت جیغ کوتاهی کشید
ا.ت: وایی برو بیروننن
کوک: هیششش عمرا اینکار رو نمیکنم
ا.ت جدا شد و قفل لباسشو بست و ا.ت رو به سمت خودش چرخوند اما اون جلو بدن.شو گرفته بود و چشماشم بسته بود
کوک: چرا از دوست پسرت خجالت میکشی
ا.ت: کوک برو بیرون خواهشا من دوست دخترت نیستم
کوک: امشب هستی...
کوک ا.ت رو روی تخت خوابوند
کوک ویو
نمیدونستم چرا ولی از اذیت کردنش خوشم میومد ولی اون بدن فاکی دیگه داشت تحریکم میکرد حاظر بودم مال خودم بکنمش...اروم بالای لباس زیرشو لیس میزدم...خیلی خوب بود ولی انگار واقعا داشت اذیت میشد....این طعم خوشمزه بدم با انتقام شیرین تر بود...
کوک: هی دختر من قبلا تو رو با لباس زیر دیدم چرا اینجوری میکنی
ا.ت: نههه به لطف اون بار دیدن تو دیگه جلو اینه هم لخت نرفتم
کوک: وات!احح بیبی کار درستی کردی هیچکس حق دیدن این بدنو بجز من نداره...حتی آینه(خیلی بم)
ا.ت: کوک بسه
کوک: (در حال مک زدن)
ا.ت: کوک خواهش میکنم بسه باشه؟
کوک: اگه میخواستم کاری کنم این تو تنت جر خورده بود ولی....(دستای ا.ت رو روی سینش قفل کرد و محکم ا.ت رو نگه داشت و با اون یکی دستش پای ا.ت رو باز کرد)...اینو چیکارش کنم
ا.ت: نه نه نههه کوک نه لطفا نههههه جیغ کوکککک
کوک ویو
دلم دیگه داشت میسوخت امدم ازش جدا شم اما....اما این یه تمرین برا من بود که به وقتش....
30💔
ا.ت سرشو تکون داد تهیونگ خیلی سعی داشت ندیده بگیره اوضاع رو انگار ا.ت از یه چیز دیگه عصبی بود...نیشگون کوک اونو به خورش آورد و به کوک با اخم نگاه کرد
ته: چی(اروم)
کوک: ببرش بیرون بگردونش حالش بهتر شه الان تدارکات میرسه(اروم)
ته: هوففف(اروم)
تهیونگ: عام ا.ت بیا بریم خونه من....از وقتی امدی نشونت ندادم
ا.ت: ولش حال ندارم
ته: هی نباید دست رد به من بزنی و گرنه امشب بهت تج.....اوز میشه
ا.ت: باشه باشه من میرم آماده شم(یهو بلند شد به سمت اتاقش دوید)
تهیونگ: (خنده)افرین دختر خوب
کوک:تجاو....ز؟
تهیونگ: اره ا.ت از این بیشتر از هر چیزی میترسه و وایه همین کوک...نباید این یکی کار رو باهاش بکنی....حتی اگه به شوخی هم اینو بهش بگی ناراحت میشه
کوک: باشه نمیگم
ته:جدییی؟ راست میگی؟
کوک: راستم کجا بود الان کارم راحتره
تهیونگ حرفی نزد و بلند شد و رفت تو اتاق ا.ت و با ورودش ا.ت رو دید که میخواست لباس زیرشو ببنده ولی نمیتونست پس اروم از اتاق رفت بیرون و برگشت پیش کوک...میدونست کوک اونو دوست داره اما نمیفهمه...رفتار کوک از وقتی ات برگشته بود کلا عوض شده بود
تهیونگ:مگه نمیخواستی اذیتش کنی؟الان برو تو اتاقش بند لباسشه
کوک: تو جدی میگی؟
ته:امتحان کن
کوک بلند شد و رفت توی اتاق ا.ت و دید واقعا ا.ت داره تلاش میکنه اول خندش گرفت ولی تحمل کرد ا.ت پشت بهش بود نمیتونست اونو ببینه و کوک اروم رفت و ا.ت رو از پشت بغل کرد که ا.ت جیغ کوتاهی کشید
ا.ت: وایی برو بیروننن
کوک: هیششش عمرا اینکار رو نمیکنم
ا.ت جدا شد و قفل لباسشو بست و ا.ت رو به سمت خودش چرخوند اما اون جلو بدن.شو گرفته بود و چشماشم بسته بود
کوک: چرا از دوست پسرت خجالت میکشی
ا.ت: کوک برو بیرون خواهشا من دوست دخترت نیستم
کوک: امشب هستی...
کوک ا.ت رو روی تخت خوابوند
کوک ویو
نمیدونستم چرا ولی از اذیت کردنش خوشم میومد ولی اون بدن فاکی دیگه داشت تحریکم میکرد حاظر بودم مال خودم بکنمش...اروم بالای لباس زیرشو لیس میزدم...خیلی خوب بود ولی انگار واقعا داشت اذیت میشد....این طعم خوشمزه بدم با انتقام شیرین تر بود...
کوک: هی دختر من قبلا تو رو با لباس زیر دیدم چرا اینجوری میکنی
ا.ت: نههه به لطف اون بار دیدن تو دیگه جلو اینه هم لخت نرفتم
کوک: وات!احح بیبی کار درستی کردی هیچکس حق دیدن این بدنو بجز من نداره...حتی آینه(خیلی بم)
ا.ت: کوک بسه
کوک: (در حال مک زدن)
ا.ت: کوک خواهش میکنم بسه باشه؟
کوک: اگه میخواستم کاری کنم این تو تنت جر خورده بود ولی....(دستای ا.ت رو روی سینش قفل کرد و محکم ا.ت رو نگه داشت و با اون یکی دستش پای ا.ت رو باز کرد)...اینو چیکارش کنم
ا.ت: نه نه نههه کوک نه لطفا نههههه جیغ کوکککک
کوک ویو
دلم دیگه داشت میسوخت امدم ازش جدا شم اما....اما این یه تمرین برا من بود که به وقتش....
30💔
۳.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.