°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
Part:3
(مامان سنا:مارال)
مارال:سنااا بیدار شو رسیدیم
سنا:هوم{خواب}
مارال:سنا بلندشوو عهه
سنا: .......
مارال:اوففف چرا خوابیدی وای
یونگ:سلامعزیزمم
مارال:سلامم
سلدا:سلام خانم مارال{لبخند}
کوان:سلام{سرد}
یونگی:سلام خانم جئون{لبخند}
مارال:میتونین مارال صدام کنید بچه ها{لبخند}
یونگ:مارال سنا کجاعه؟
مارال:اوه یادم رفت بگم سنا تو ماشین خوابش برده
یونگ:واقعاا حتما خیلی خسته بوده
مارال:من برم بیدارش کنم
یونگ:نه بیا ما میریم داخل بادیگارد بیدارش میکنه
مارال:باشه عزیزم
《ویو یونگی》
کنجکاو شده بودم صورتش رو ببینم
یعنی خوشگله؟یا زشته؟
اصلا به من چه ولی میخوام ببینم{خوددرگیری خوب نیست..ولی خب}
رفتم سمت ماشین که دیدم مثل بچه ها خوابیده
خوشگل بود
موهای صاف و بلند؛دماغ خوش فرم؛چشای کوچیک و بادومی؛لباش هم قرمزه
واو نه خوشم اومد
رفتم سمتش که دیدم چشاشو باز کرد
برگشت سمت من که یهو
یه جیغ خیلی بدی کشید که باعث شد دو متر بپرم هوا{چرا دومتر؟سه متر نمیشد؟🗿😂}
سنا:تو کیی؟؟؟
یونگی:خب یجورایی میشه گفت برادر ناتنیت
سنا:عا اوف قلبم ترسیدم
یونگی:بیا بریم داخل
سنا:باش اومدم
《موقع غذا ساعت2}
یونگ:سنا امشب میخوایم باهم بریم بیرون دوست داری کجا بریم؟
سنا: هرجا خودتون دوست دارین
یونگ:خب تو نظر بده
سلدا:بنظر من بریم شهربازی
کوان:کسی از تو نظر نخواست{سرد}
یونگ:کوان!...باشه میریم شهربازی
یونگی:من نمیام
یونگ:میای
یونگی:نمیام
یونگ:میای
یونگی:نمیام
سنا:من میخوام با داداشم بیام{لبخند}
یونگی:چی؟{تعجب}
یونگ:اینکه خیلی خوبه
مارال:کوان..شماهم میاین؟
کوان:من نمیام{سرد}
سلدا:من میام مامان{لبخند}
مارال:عالیه...پس شما سه تا کنار هم میشینین؟!
سنا:آره
Part:3
(مامان سنا:مارال)
مارال:سنااا بیدار شو رسیدیم
سنا:هوم{خواب}
مارال:سنا بلندشوو عهه
سنا: .......
مارال:اوففف چرا خوابیدی وای
یونگ:سلامعزیزمم
مارال:سلامم
سلدا:سلام خانم مارال{لبخند}
کوان:سلام{سرد}
یونگی:سلام خانم جئون{لبخند}
مارال:میتونین مارال صدام کنید بچه ها{لبخند}
یونگ:مارال سنا کجاعه؟
مارال:اوه یادم رفت بگم سنا تو ماشین خوابش برده
یونگ:واقعاا حتما خیلی خسته بوده
مارال:من برم بیدارش کنم
یونگ:نه بیا ما میریم داخل بادیگارد بیدارش میکنه
مارال:باشه عزیزم
《ویو یونگی》
کنجکاو شده بودم صورتش رو ببینم
یعنی خوشگله؟یا زشته؟
اصلا به من چه ولی میخوام ببینم{خوددرگیری خوب نیست..ولی خب}
رفتم سمت ماشین که دیدم مثل بچه ها خوابیده
خوشگل بود
موهای صاف و بلند؛دماغ خوش فرم؛چشای کوچیک و بادومی؛لباش هم قرمزه
واو نه خوشم اومد
رفتم سمتش که دیدم چشاشو باز کرد
برگشت سمت من که یهو
یه جیغ خیلی بدی کشید که باعث شد دو متر بپرم هوا{چرا دومتر؟سه متر نمیشد؟🗿😂}
سنا:تو کیی؟؟؟
یونگی:خب یجورایی میشه گفت برادر ناتنیت
سنا:عا اوف قلبم ترسیدم
یونگی:بیا بریم داخل
سنا:باش اومدم
《موقع غذا ساعت2}
یونگ:سنا امشب میخوایم باهم بریم بیرون دوست داری کجا بریم؟
سنا: هرجا خودتون دوست دارین
یونگ:خب تو نظر بده
سلدا:بنظر من بریم شهربازی
کوان:کسی از تو نظر نخواست{سرد}
یونگ:کوان!...باشه میریم شهربازی
یونگی:من نمیام
یونگ:میای
یونگی:نمیام
یونگ:میای
یونگی:نمیام
سنا:من میخوام با داداشم بیام{لبخند}
یونگی:چی؟{تعجب}
یونگ:اینکه خیلی خوبه
مارال:کوان..شماهم میاین؟
کوان:من نمیام{سرد}
سلدا:من میام مامان{لبخند}
مارال:عالیه...پس شما سه تا کنار هم میشینین؟!
سنا:آره
۶.۷k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.