شعله های عشق
#شعله_های_عشق
#part_4
- چند وقته داری اینجا شنا میکنی داداشی؟
با حالت عصبانی گفت
+ بهم نگو داداشی! من داداشت نیستم
چطوری آنقدر مودی بود؟ بعد لحنش عادی شد و گفت
+ ۵ دقیقه قبل از اینکه تو بیای
- آها
دیگه ۱ ساعت همینجوری شنا کردیم دقیقا تا ۷ و نیم حرف زد با نفس نفس
+ خسته شدی؟
با نفس نفس گفتم
- نه
خنده ی تو گلو کرد و گفت
+ امشب کار داریم بدو خسته میشی بریم حموم و اینا
- باشه
بعد اومدم بیرون و حوله ای که جین آورده بود رو برداشتم
به چهره ی پوکر نگاهم کرد
+ چرا حوله ی من؟
- یادم رفت حوله واسه خودم بردارم خب
+برو تو استخر تا برم برات حوله بیارم زو باش الان سرما میخوری!
حوله رو دادم بهش و رفتم تو استخر همینجوری رو آب بودم که بعده چند دقیقه کوتاه اومد حوله ی خودش هنوز تنش بود
+ زود باش بیا بیرون توله
اومدم بیرون و حوله رو پوشیدم دستش رو دور گردنم انداخت و گفت
+از کنارم جم نخور و مراقب باش حوله ات نیوفته !
- باش
بعد رفتیم به سمته اتاقم منو گذاشت و خودش رفت تو اتاقش سریع رفتم حموم و بدنمو شستم موهامو هم شامپو زدم و اومدم بیرون اِوا یادم رفت پیرهنم رو بردارم از استخر سریع یه بلوز شلوار پوشیدم و رفتم سمته رختکن استخر پیرهنمو برداشتم بهم گفته بودن به جز حموم و لباس پوشیدن نرم تو اتاق خودم من رفتم لباسمو گذاشتم و موهامو خشک نکردم شونه زدم و یه کلیپس موهام بلند بود خیلی دردسر داشت خشک کردنش داشتم از اتاق میومدم بیرون که با داداشی جین بر خوردم دقیقا اتاقم کنار اتاق مشترک بود اتاق اونم کنار اتاق مشترک یعنی یدونه فاصله بینمون بود یه پیرهنه سیاه با یه شلوار سیاه لی پوشیده بود موهاشو خشک کرده بود ، ایکاش منم موهام کوتاه بود بهم نگاه کرد و گفت
+ موهاتو چرا خشک نکردی توله؟
- آم حال ندارم خستمه
+ خشک کن سرما میخوری!
- نمیخامممم
+ اه برو تو اتاق مشترکمون
- چرا ؟
+ برو تو اتاق توله
اه بدم میومد بهم میگفت توله! ولی جرعت نداشتم از بس مودی بود چیزی بهش بگم! رفتم اتاق مشترکمون موهامو باز کرد و شونه زد بعد سشوار گرفت نیم ساعت طول کشید تا خشک شد بعد با یه حرکت موهامو پیچید و کلیپس زد
- مرسی
+ خواهش
اینو گفت و رفت بیرون منم رفتم بیرون آقاجون با لحنی که خنده اش رو انگار پنهون کرده بود گفت
: الان که وقتش نیست چرا اینهمه ما شمارو ندیدیم ؟
- چی وقتش نیست ؟
همینو گفتم که زن عمو نسرین و عمو ها خندیدن آقاجون یکم خندید و گفت
: هیچی؟ حالا بگو ببینم دخترم چیکار کردین؟
- آم شانسی هم رو توی استخر دیدیم آقاجون
لبخندی زد و جدی شد
: آها باشه بشینین شام بخوریم
#part_4
- چند وقته داری اینجا شنا میکنی داداشی؟
با حالت عصبانی گفت
+ بهم نگو داداشی! من داداشت نیستم
چطوری آنقدر مودی بود؟ بعد لحنش عادی شد و گفت
+ ۵ دقیقه قبل از اینکه تو بیای
- آها
دیگه ۱ ساعت همینجوری شنا کردیم دقیقا تا ۷ و نیم حرف زد با نفس نفس
+ خسته شدی؟
با نفس نفس گفتم
- نه
خنده ی تو گلو کرد و گفت
+ امشب کار داریم بدو خسته میشی بریم حموم و اینا
- باشه
بعد اومدم بیرون و حوله ای که جین آورده بود رو برداشتم
به چهره ی پوکر نگاهم کرد
+ چرا حوله ی من؟
- یادم رفت حوله واسه خودم بردارم خب
+برو تو استخر تا برم برات حوله بیارم زو باش الان سرما میخوری!
حوله رو دادم بهش و رفتم تو استخر همینجوری رو آب بودم که بعده چند دقیقه کوتاه اومد حوله ی خودش هنوز تنش بود
+ زود باش بیا بیرون توله
اومدم بیرون و حوله رو پوشیدم دستش رو دور گردنم انداخت و گفت
+از کنارم جم نخور و مراقب باش حوله ات نیوفته !
- باش
بعد رفتیم به سمته اتاقم منو گذاشت و خودش رفت تو اتاقش سریع رفتم حموم و بدنمو شستم موهامو هم شامپو زدم و اومدم بیرون اِوا یادم رفت پیرهنم رو بردارم از استخر سریع یه بلوز شلوار پوشیدم و رفتم سمته رختکن استخر پیرهنمو برداشتم بهم گفته بودن به جز حموم و لباس پوشیدن نرم تو اتاق خودم من رفتم لباسمو گذاشتم و موهامو خشک نکردم شونه زدم و یه کلیپس موهام بلند بود خیلی دردسر داشت خشک کردنش داشتم از اتاق میومدم بیرون که با داداشی جین بر خوردم دقیقا اتاقم کنار اتاق مشترک بود اتاق اونم کنار اتاق مشترک یعنی یدونه فاصله بینمون بود یه پیرهنه سیاه با یه شلوار سیاه لی پوشیده بود موهاشو خشک کرده بود ، ایکاش منم موهام کوتاه بود بهم نگاه کرد و گفت
+ موهاتو چرا خشک نکردی توله؟
- آم حال ندارم خستمه
+ خشک کن سرما میخوری!
- نمیخامممم
+ اه برو تو اتاق مشترکمون
- چرا ؟
+ برو تو اتاق توله
اه بدم میومد بهم میگفت توله! ولی جرعت نداشتم از بس مودی بود چیزی بهش بگم! رفتم اتاق مشترکمون موهامو باز کرد و شونه زد بعد سشوار گرفت نیم ساعت طول کشید تا خشک شد بعد با یه حرکت موهامو پیچید و کلیپس زد
- مرسی
+ خواهش
اینو گفت و رفت بیرون منم رفتم بیرون آقاجون با لحنی که خنده اش رو انگار پنهون کرده بود گفت
: الان که وقتش نیست چرا اینهمه ما شمارو ندیدیم ؟
- چی وقتش نیست ؟
همینو گفتم که زن عمو نسرین و عمو ها خندیدن آقاجون یکم خندید و گفت
: هیچی؟ حالا بگو ببینم دخترم چیکار کردین؟
- آم شانسی هم رو توی استخر دیدیم آقاجون
لبخندی زد و جدی شد
: آها باشه بشینین شام بخوریم
۹۳۸
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.