دوست پسر سادیسمی من
𝑁𝑎𝑚𝑒:دوست پسر سادیسمی من🍷
𝑃𝑎𝑟𝑡:21
علامت کوک:_ علامت لارا:+
نمیخواستید من بدونم قضیه چیه؟(ناراحتی)
×: اخه جنگکوک تو دفعه قبل به... به خاطر لارا خودکشی کردی
=: اره... بعد ما نمیخواستیم که قضیه رو بهت بگیم
کوک لطفا لارا رو فراموش کن...نمیدونی وقتی تو کما بودی
چقدر سختی کشیدیم همش نگران بودیم که نکنه بمیری
شبا با عذاب وجدان خوابم میبرد.. کوک شاید خودت نگران
خودت نباشی ولی اینو بدون که حتی دستتم زخم میشه من
قلبم درد میگیره... نگرانتیم کوک... انقدر که به فکر لارایی
یه ذره مارو هم درک کن... اون ولت کرد تو هم فراموشش کن
(از خط دوم به بعد با گریه گفت)
_:(گریه) جیمین من... اگه شما نبودید منم وجود نداشتم
من به شما وابستم وقتی پدر و مادرم مردن شما بودید که هوامو
داشتید من بدون شما هیچم.... من واقعا عاشق لارا ام و نمیخوام...
یعنی نمیتونم که فراموشش کنم من اونو واقعا واقعا واقعا دوسش دارم
و عاشقشم هرچی به خواید انجام میدم ولی لطفا ازم نخواید که فراموشش
کنم و ازش دل بکنم... واقعا نمیتونم
×: اوکی قبوله ولی باید یه قول بهمون بدی
_: هرچی باشه قبوله ولی من اونو فراموش نمیکنم
=: خیلی یه دنده ای
_:(تک خنده ریز)
×:باید قول بدی که هر اتفاقی.. هر اتفاقی برای لارا
افتاد یا اتفاقای دیگه خودکشی نمیکنی
_: اوم.. باش قبوله
=:(انگشت کوچیکشو آورد بالا) قول انگشتی
_:(خنده) باشه قول
=: افرین بچه خوب
ویو 10 روز بعد
ویو کوک
بعد از اون قضیه اون روز(اتفاقات بالا)
دیگه سر شغل خودمم و میرم سازمان و کارارو انجام میدم
و کنارش به نامجون(نامجون عضو سازمان ملل هست و
اطلاعات درمورد آدم هارو در میاره علامت نامجون:€) گفتم که دنبال آدرس لارا بگرده ببینم کجاست
ویو ساعت 6 بع از ظهر
داشتم تو خونه نگا فیلم میکردم که
گوشیم زنگ خورد
مکالمه ی نامجون و کوک
_: سلام نامی چطوری؟
€: سلام کوک خوبی؟ خوبم
_: اره خوبم... جانم؟
€: میگم که یه اطلاعاتی درمورد لارا پیدا کردم
_: عهه خوبه
€: اون الان تو فرانسه هست و تو دانشگاه هوم وُرک درس میخونه
و یه دوست پسر به اسم هیون سوک داره و.....
_: اها ممنون
€: خواهش میکنم
خب کاری نداری؟
_: نه بای
€: بای
ادامه دارد....
𝑃𝑎𝑟𝑡:21
علامت کوک:_ علامت لارا:+
نمیخواستید من بدونم قضیه چیه؟(ناراحتی)
×: اخه جنگکوک تو دفعه قبل به... به خاطر لارا خودکشی کردی
=: اره... بعد ما نمیخواستیم که قضیه رو بهت بگیم
کوک لطفا لارا رو فراموش کن...نمیدونی وقتی تو کما بودی
چقدر سختی کشیدیم همش نگران بودیم که نکنه بمیری
شبا با عذاب وجدان خوابم میبرد.. کوک شاید خودت نگران
خودت نباشی ولی اینو بدون که حتی دستتم زخم میشه من
قلبم درد میگیره... نگرانتیم کوک... انقدر که به فکر لارایی
یه ذره مارو هم درک کن... اون ولت کرد تو هم فراموشش کن
(از خط دوم به بعد با گریه گفت)
_:(گریه) جیمین من... اگه شما نبودید منم وجود نداشتم
من به شما وابستم وقتی پدر و مادرم مردن شما بودید که هوامو
داشتید من بدون شما هیچم.... من واقعا عاشق لارا ام و نمیخوام...
یعنی نمیتونم که فراموشش کنم من اونو واقعا واقعا واقعا دوسش دارم
و عاشقشم هرچی به خواید انجام میدم ولی لطفا ازم نخواید که فراموشش
کنم و ازش دل بکنم... واقعا نمیتونم
×: اوکی قبوله ولی باید یه قول بهمون بدی
_: هرچی باشه قبوله ولی من اونو فراموش نمیکنم
=: خیلی یه دنده ای
_:(تک خنده ریز)
×:باید قول بدی که هر اتفاقی.. هر اتفاقی برای لارا
افتاد یا اتفاقای دیگه خودکشی نمیکنی
_: اوم.. باش قبوله
=:(انگشت کوچیکشو آورد بالا) قول انگشتی
_:(خنده) باشه قول
=: افرین بچه خوب
ویو 10 روز بعد
ویو کوک
بعد از اون قضیه اون روز(اتفاقات بالا)
دیگه سر شغل خودمم و میرم سازمان و کارارو انجام میدم
و کنارش به نامجون(نامجون عضو سازمان ملل هست و
اطلاعات درمورد آدم هارو در میاره علامت نامجون:€) گفتم که دنبال آدرس لارا بگرده ببینم کجاست
ویو ساعت 6 بع از ظهر
داشتم تو خونه نگا فیلم میکردم که
گوشیم زنگ خورد
مکالمه ی نامجون و کوک
_: سلام نامی چطوری؟
€: سلام کوک خوبی؟ خوبم
_: اره خوبم... جانم؟
€: میگم که یه اطلاعاتی درمورد لارا پیدا کردم
_: عهه خوبه
€: اون الان تو فرانسه هست و تو دانشگاه هوم وُرک درس میخونه
و یه دوست پسر به اسم هیون سوک داره و.....
_: اها ممنون
€: خواهش میکنم
خب کاری نداری؟
_: نه بای
€: بای
ادامه دارد....
- ۵.۷k
- ۱۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط