پارت

پارت۵۲

ییبو خوابش نمی‌برد رفت بیرون قدم بزنه که دید ژان بیرون نشسته و به ماه خیره شده ییبو اومد پیش ژان و گفت

ییبو..اینجا چیکار میکنی
ژان.. اومدم یکم بیرون حوا بخورم خوابم نمی‌برد
ییبو.. چیزی اذیتت میکنه

ژان.. خب نمیدونم چی بگم راستش حالا اومدم و خطر واقعی دیدم خیلی ترسیدم که نکه برای خواهر و برادر اتفاقی بیفته

ییبو. ‌ خب زندگی همینه دیگه گاهی وقتا آدما بخاطر قدرت هم دیگه رو میکشن
ژان.. به نظرت یه برادر میتونه برادرشون بکشه

ییبو.. بستگی به این داره اون یه نفر چقدر میتونه قدرت طلب باشه
ژان.. به نظرت روزی میرسه وانگ یا لیژان بخوان من بکشن

ییبو. ‌.راستش نمیدونم از زندگی هر انتظار باید داشت
ژان .. حق با توهه

ییبو.. اما اگه بخوان تورو بکشن چیکار میکنی
ژان..من نمیتونم بهشون آسیب بزنم چونکه خیلی دوستشون دارم

ییبو اگه یه وقت یه نفر بهت بدی کنه چیکار میکنی
ژان.. بستگی داره اون یه نفر کی باشه
ییبو.. مثلا یکی از دوستات

ژان. سعی می‌کنم ببخشمش
ییبو.. واقعا این کارو میکنی

ژان.. البته چونکه دوستیم باید یه بارمنم گذشت کنم
راستی من وقت نشد ازت تشکر کنم تو جونمو نجات دادی

ییبو..هرکی جای من بود این کارو می‌کرد
ژان نه هرکی بود این کارو نمی‌کرد تو قلمروی ما بیشترشون از من بدشون میاد میگن لیاقت شاهدخت بودنو ندارم

ییبو.چرا اینو میگن مگه چه بدی کردی

ژان.. لازم نیس بدی کنی گاهی وقتا آدما خودشون از بعضیا بدشون میاد

ییبو ..چرا هیچ کاری نمیکنی

ژان.. چیکار کنم حتا مادر خودم ازم بدش میاد منو خیلی اذیت کرد وهمشه میگه ای کاش هیچ وقت تورو بزرگ نمیکردم
ییبو.. این که خیلی بده
ژان بیخیال من میرم بخوابم توهم برو
ژان داشت میرفت که یهو ییبو گفت
ییبو..ژان
ژان..بله چیزی شوده
ییبو..راستش میدونی امشب بنظرم یه چیزی خیلی خوشگل شوده
ژان..ماهو میگی به نظره منم خوشگل مخصوصن وقتی کامله
ییبو..منظورم ماه نبود منظورم توبودی
که مخصوصن اگه کاملم باشی که دیگه بهتر
ژان..منظورتونفهمیدم من میرم به خوابم

روزبعدییبوبه لی هن گفت
ییبو.میخام درمورده اینکه ژان چطوربدنیااومده تحقیق کنی

لی هن..یه چیزی مشکوکه چراژان براتون انقدرمهمه
ییبو..یه چیزی مشکوکه چرامادرژان بهش سخت میگیره
لی هن..ممکنه اون دختر ملکه نباشه
ییبو.منم به همین فکرمیکنم
لی هن..حتااگه اون دختره ملکه نباشه چه رفای به ماداره
ییبو..فکر نمیکنی این روزاخیلی فضول شدی کاری که گفتمو بکن
لی هن..چشم قربان

ییبو..راستی چیزی از گذشتت یادت اومده
لی هن..نه قربان به نتیجه ای نرسیدم
ییبو..هیچی مثلا اینکه از کجا اومدی خانوادت کیان
لی هن..نه قربان بااجازتون مرخص میشم

لایک فالو یادتون نره خوشگلا💖❤
دیدگاه ها (۰)

پارت۵۳لیژان و دینگ در حال تربیت بدنی سربازا بودن یکی از سربا...

پارت۵۴شوکای به ژان جادوی یاد میداد و ژان خیلی خوب یاد می‌گرف...

پارت۵۱بعد همه یه پسرابهشون حمله کردنلینگه هه بعدز اینکه دید ...

پارت۵۰یهو ژان افتاد پایین که ییبو سری گرفتش و ژان افتادتوبغل...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p..90همگی قدرتشونو گزاشته بودن وداشتن ییبو مهرموم میکردن دین...

p83تو همین لحضه همه ارتش داشتن مقاومت میکردن ولی انسان ها د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط