part99
فردا شب
هیون: واوو همسرم چقدر جذاب شدی میدرخشی میکاپت عالیه و لباست هم همینطور خیلی بهت میاد عزیزم
ا/ت: هیون این مسخره بازی هارو جمع کن من و تهیونگ از هم جدا شدیم برو انتقامت رو از تهیونگ بگیر نه من یا تهیان
هیون: ا/ت من عاشق خودتم نه اینکه بخوام از تهیونگ انتقام بگیرم
عکاس: صبر کنید عکس بگیرم
ا/ت: نه عکس نگیرید
هیون: میدونم الان ازم متنفری ولی اگر فردا پسرمون یا دخترمون گفت عکس عروسیتون کجاست چی میگی؟
ا/ت: عوضییی دختر یا پسر؟
هیون: مشکلی داری نمیتونی بچه دار بشی؟ فدای سرت بچه میاریم از پرورشگاه
ا/ت: هیونن بسه بسه این مراسم کی تموم میشه
هیون: هنوز شروع نشده
در باز شد
جونهو: ا/ت
ا/ت: بابا
تفنگ گذاشتند رو سر بابام
هیون: فکر میکنی من شوخی دارم خانم قشنگم
ا/ت: باشه باشه عزیزم من غلط کردم فقط این رو از سر بابام بردار
هیون: پدر زنم
جونهو: عوضییی
هیون: متن رو آماده کردی برو بخون تا همگی سورپرایز بشند مارو میبینند
تهیونگ
تهیونگ: مامان
رانا: جانم
تهیونگ: ا/ت و تهیان رو نیست
رانا: عموت گفت که ا/ت بعد میاد تهیان هم فردا امتحان داشت نمیتونست بیاد
رینا: کیونگ می هم امروز صبح رفت خارج پیش باباش
تهیونگ: عمو میخواد صحبت کنه
جونهو: سلام من کیم جونهو هستم
تهیونگ: چرا ناراحته؟
جونهو: امشب غافلگیری وجود داره که ممکنه همه تعجب کنند
تهیونگ: مامان یه لحظه من میرم بیرون برمیگردم
رانا: باشه عزیزم
ا/ت
از پنجره دیدم تهیونگ داره میره زدم به پنجره
چرا داره میره وایی من امیدم تهیونگ بود گفتم او اجازه نمیده که ما باهم ازدواج کنیم ولی نه نه چرا داره میره تهیونگگگ
تهیونگ
اییی سرم این صدای چیه
تهیونگگگ یه صدایی داخل مغزم بود
چند دقیقه بعد
تهیونگ
رفتم داخل
تهیونگ: تهیانننن
تهیان: چرا اومدی؟
دست و پاش رو باز کردم
تهیونگ: تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیان: میگم چرا اومدی؟
تهیونگ: نترس کسی منو ندید
تهیان: فکر میکنی چون من رو گروگان گرفته بودند برای اینکه تو بیای اینجا برای من
تهیونگ: خب قربونت بشم داداش اومدم نجاتت بدم
تهیان: این یه نقشست تو برو
تهیونگ: چه نقشه ای داداش بیا بریم تو اصلا اینجا چیکار میکردی
تهیان: من رو در اصل گروگان نگرفته بودند
تهیونگ: پس چی؟
تهیان: ا/ت ا/ت
تهیونگ: ا/ت؟
تهیان: آره ا/ت ا/ت الان میخواد یا هیون ازدواج کنه
تهیونگ: چی میگی؟
تهیان: بهت میگم برو ا/ت رو نجات بده من خودم میرم خونه
تهیونگ: باشه باشه
سریع به سرعت برگشتم
ا/ت
مجری: بریم گفت و گو های عروس خانم رو بشنویم
ا/ت: ممنون اول اینکه ببخشید بخاطر اینکه خیلی غافلگیر شدید ولی ما دوست داشتیم این روز عزیز رو جشن بگیریم من و هیون خیلی وقته باهم هستیم و گفتیم باید دیگه ازدواج کنیم
#فیک
#سناریو
هیون: واوو همسرم چقدر جذاب شدی میدرخشی میکاپت عالیه و لباست هم همینطور خیلی بهت میاد عزیزم
ا/ت: هیون این مسخره بازی هارو جمع کن من و تهیونگ از هم جدا شدیم برو انتقامت رو از تهیونگ بگیر نه من یا تهیان
هیون: ا/ت من عاشق خودتم نه اینکه بخوام از تهیونگ انتقام بگیرم
عکاس: صبر کنید عکس بگیرم
ا/ت: نه عکس نگیرید
هیون: میدونم الان ازم متنفری ولی اگر فردا پسرمون یا دخترمون گفت عکس عروسیتون کجاست چی میگی؟
ا/ت: عوضییی دختر یا پسر؟
هیون: مشکلی داری نمیتونی بچه دار بشی؟ فدای سرت بچه میاریم از پرورشگاه
ا/ت: هیونن بسه بسه این مراسم کی تموم میشه
هیون: هنوز شروع نشده
در باز شد
جونهو: ا/ت
ا/ت: بابا
تفنگ گذاشتند رو سر بابام
هیون: فکر میکنی من شوخی دارم خانم قشنگم
ا/ت: باشه باشه عزیزم من غلط کردم فقط این رو از سر بابام بردار
هیون: پدر زنم
جونهو: عوضییی
هیون: متن رو آماده کردی برو بخون تا همگی سورپرایز بشند مارو میبینند
تهیونگ
تهیونگ: مامان
رانا: جانم
تهیونگ: ا/ت و تهیان رو نیست
رانا: عموت گفت که ا/ت بعد میاد تهیان هم فردا امتحان داشت نمیتونست بیاد
رینا: کیونگ می هم امروز صبح رفت خارج پیش باباش
تهیونگ: عمو میخواد صحبت کنه
جونهو: سلام من کیم جونهو هستم
تهیونگ: چرا ناراحته؟
جونهو: امشب غافلگیری وجود داره که ممکنه همه تعجب کنند
تهیونگ: مامان یه لحظه من میرم بیرون برمیگردم
رانا: باشه عزیزم
ا/ت
از پنجره دیدم تهیونگ داره میره زدم به پنجره
چرا داره میره وایی من امیدم تهیونگ بود گفتم او اجازه نمیده که ما باهم ازدواج کنیم ولی نه نه چرا داره میره تهیونگگگ
تهیونگ
اییی سرم این صدای چیه
تهیونگگگ یه صدایی داخل مغزم بود
چند دقیقه بعد
تهیونگ
رفتم داخل
تهیونگ: تهیانننن
تهیان: چرا اومدی؟
دست و پاش رو باز کردم
تهیونگ: تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیان: میگم چرا اومدی؟
تهیونگ: نترس کسی منو ندید
تهیان: فکر میکنی چون من رو گروگان گرفته بودند برای اینکه تو بیای اینجا برای من
تهیونگ: خب قربونت بشم داداش اومدم نجاتت بدم
تهیان: این یه نقشست تو برو
تهیونگ: چه نقشه ای داداش بیا بریم تو اصلا اینجا چیکار میکردی
تهیان: من رو در اصل گروگان نگرفته بودند
تهیونگ: پس چی؟
تهیان: ا/ت ا/ت
تهیونگ: ا/ت؟
تهیان: آره ا/ت ا/ت الان میخواد یا هیون ازدواج کنه
تهیونگ: چی میگی؟
تهیان: بهت میگم برو ا/ت رو نجات بده من خودم میرم خونه
تهیونگ: باشه باشه
سریع به سرعت برگشتم
ا/ت
مجری: بریم گفت و گو های عروس خانم رو بشنویم
ا/ت: ممنون اول اینکه ببخشید بخاطر اینکه خیلی غافلگیر شدید ولی ما دوست داشتیم این روز عزیز رو جشن بگیریم من و هیون خیلی وقته باهم هستیم و گفتیم باید دیگه ازدواج کنیم
#فیک
#سناریو
- ۲۳.۰k
- ۰۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط