پارت 113 : رو زمین نشسته بودم و قطره قطره از دستم خون میر
پارت 113 : رو زمین نشسته بودم و قطره قطره از دستم خون میرفت .
بلند شدم و میخواستم برم حال که از هوش رفتم .
تنها فقط یک صدایی شنیدم و همه چی سیاه شد .
چشمام و بزور باز کردم .
زیر دستم پر خون شده بود .
با حالت بی تفاوتی که تاحالا نداشتم بلند شدم .
دست چپم و گرفتم و رفتم تو اشپزخونه .
چشمام تار میشد ولی دستم و شستم که گوشیم زنگ خورد .
فرقی نداشت میخواد شینتا باشه یا جیهوپ .
گوشیمو با حالت سردی جواب دادم : بله گفت : اووو نایکا حالت خوبه آخششش داشتم میمردم از استرس من : چرا استرس داشتی اران مین تا : الان بیست دقیقه است بهت دارم زنگ میرنم ولی اصلا جواب نمیدی من : حالم خوبه. اران مین تا از تلفن یکم دور شد و گفت : چشم الان میام ..... خب نایکا خدافظ .
گوشی رو بدون جواب دادنش قطع کردم .
بیست دقیقه ، یک خنده تلخ و کج زدم .
بیست دقیقه زیاده .
شب شد و دو سه تا قرص خوردم خوابیدم .
صبح بیدار شدم .
از دیشب هیچی یادم نمیاد . اصلا قرص چی خوردم .
بلند شدم . دلم ضعف کرد و درد گرفت . دیگه چرا تو !!!! اون حمله بیرحمانه کم بود تو هم اومدی ؟؟؟؟
رفتم صورتم شستم . یک قرص خوردم و بزور غذا خوردم .
رفتم حموم . توی وان حموم نشستم .
پس کی قراره تموم بشه .
شبا اگه کمتر از سه تا قرص بخورم خوابم نمیبره اینقدر درد دارم .
چرا باید اینطوری میشد .
اومدم بیرون .
یک نیم تنه سیاه یقه اسکی چسب کشی استین بلند که شصتم و کامل میپوشوند پوشیدم با یک تیشرت سیاه ساده گشاد پوشیدم یک شلوار تنگم پوشیدم . موهامو خشک کردم .
موهامو بستم که صدای زنگ در اومد .
رفتم درو باز کردم که با چیزی که دیدم خشکم زد .
جیهوپ و وی .... وی چطور تونست بیاد اینجا ! نه نه نه فقط یک خواب مسخرس مطمئنم تعبیرش خوبه .
گفتن : سلام من : سلام بیایید تو .
تو دستای وی یک جعبه شیرینی بود و روش یک دسته گل بود .
بهم داد . ازش گرفتم و بردم اشپز خونه .
اومدن و نشستن .
شیرینی هارو توی یک ظرف گذاشتم و بردم براشون .
جیهوپ گفت : نایکا حالت بهتر شده ؟؟ من : اره خوبم جیهوپ : اومدیم درمورد اممم ...... یکچیزی باهات صحبت کنیم من : باشه جیهوپ : ما تو رو برای شام هفته ی بعد دعوت کردیم ...... ایا قبول میکنی و میای !!!؟.
تعجب کردم .
به وی نگا کردم که داشت نگام میکرد . چطور میتونی !!!! نگام و ازش گرفتم و به جیهوپ نگا کردم و گفتم : امممم میدونی چیزه ....... نمیخوام دعوتتون رو رد کنم ولی نمیتونم تنها بیام .
یک سکوت بدی پیچید که جیهوپ گفت : باشه ..... میتونی با هرکسی بیای من : ممنون .
دیگه داشتن میرفتن . جیهوپ بیرون بود و وی هم اروم میرفت .
رفتم تو اشپز خونه که صدام کرد . برگشتم و نگاش کردم گفت : نایکا ...... ببخشید .. جیهوپ گفت بیام .
سرشو پایین برد و گفت : وگرنه نمیخواستم الان منو ببینی . و رفت .
بلند شدم و میخواستم برم حال که از هوش رفتم .
تنها فقط یک صدایی شنیدم و همه چی سیاه شد .
چشمام و بزور باز کردم .
زیر دستم پر خون شده بود .
با حالت بی تفاوتی که تاحالا نداشتم بلند شدم .
دست چپم و گرفتم و رفتم تو اشپزخونه .
چشمام تار میشد ولی دستم و شستم که گوشیم زنگ خورد .
فرقی نداشت میخواد شینتا باشه یا جیهوپ .
گوشیمو با حالت سردی جواب دادم : بله گفت : اووو نایکا حالت خوبه آخششش داشتم میمردم از استرس من : چرا استرس داشتی اران مین تا : الان بیست دقیقه است بهت دارم زنگ میرنم ولی اصلا جواب نمیدی من : حالم خوبه. اران مین تا از تلفن یکم دور شد و گفت : چشم الان میام ..... خب نایکا خدافظ .
گوشی رو بدون جواب دادنش قطع کردم .
بیست دقیقه ، یک خنده تلخ و کج زدم .
بیست دقیقه زیاده .
شب شد و دو سه تا قرص خوردم خوابیدم .
صبح بیدار شدم .
از دیشب هیچی یادم نمیاد . اصلا قرص چی خوردم .
بلند شدم . دلم ضعف کرد و درد گرفت . دیگه چرا تو !!!! اون حمله بیرحمانه کم بود تو هم اومدی ؟؟؟؟
رفتم صورتم شستم . یک قرص خوردم و بزور غذا خوردم .
رفتم حموم . توی وان حموم نشستم .
پس کی قراره تموم بشه .
شبا اگه کمتر از سه تا قرص بخورم خوابم نمیبره اینقدر درد دارم .
چرا باید اینطوری میشد .
اومدم بیرون .
یک نیم تنه سیاه یقه اسکی چسب کشی استین بلند که شصتم و کامل میپوشوند پوشیدم با یک تیشرت سیاه ساده گشاد پوشیدم یک شلوار تنگم پوشیدم . موهامو خشک کردم .
موهامو بستم که صدای زنگ در اومد .
رفتم درو باز کردم که با چیزی که دیدم خشکم زد .
جیهوپ و وی .... وی چطور تونست بیاد اینجا ! نه نه نه فقط یک خواب مسخرس مطمئنم تعبیرش خوبه .
گفتن : سلام من : سلام بیایید تو .
تو دستای وی یک جعبه شیرینی بود و روش یک دسته گل بود .
بهم داد . ازش گرفتم و بردم اشپز خونه .
اومدن و نشستن .
شیرینی هارو توی یک ظرف گذاشتم و بردم براشون .
جیهوپ گفت : نایکا حالت بهتر شده ؟؟ من : اره خوبم جیهوپ : اومدیم درمورد اممم ...... یکچیزی باهات صحبت کنیم من : باشه جیهوپ : ما تو رو برای شام هفته ی بعد دعوت کردیم ...... ایا قبول میکنی و میای !!!؟.
تعجب کردم .
به وی نگا کردم که داشت نگام میکرد . چطور میتونی !!!! نگام و ازش گرفتم و به جیهوپ نگا کردم و گفتم : امممم میدونی چیزه ....... نمیخوام دعوتتون رو رد کنم ولی نمیتونم تنها بیام .
یک سکوت بدی پیچید که جیهوپ گفت : باشه ..... میتونی با هرکسی بیای من : ممنون .
دیگه داشتن میرفتن . جیهوپ بیرون بود و وی هم اروم میرفت .
رفتم تو اشپز خونه که صدام کرد . برگشتم و نگاش کردم گفت : نایکا ...... ببخشید .. جیهوپ گفت بیام .
سرشو پایین برد و گفت : وگرنه نمیخواستم الان منو ببینی . و رفت .
۱۴.۰k
۲۰ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.