پارت 115 : جیهوپ گفت : نایکا ....
پارت 115 : جیهوپ گفت : نایکا ....
نگاش کردم .
گفتم : خب...... آییییی جیهوپ : تو گفتی دیشب دو سه تا قرص خوردی و خوابیدی آره ؟؟؟ من : آهههه نمیدونم ....نمیدونم چی خوردم جیهوپ : خب !!!!! فقط بگو چه رنگیه من : نم.....قرمز بود یا ن.....اره قرمز بود .
دوباره شروع کرد به گشتن .
سرم و روی میز گذاشتم . اصلا چطور اجازه دادم وی کنارم بشینع ! یکم انصاف داشته باش اون الانم حالش بخاطر تو بدع ! معلومه ! ):):):):
جیهوپ با تعجب گفت : نایکاا..؟؟؟؟؟ .
سرم و بالا اوردم که دوتا بسته قرص متفاوت نشونم داد و گفت : تو دیشب اینارو باهم خوردی !!!!
من اشاره کردم به اون قرصی که رنگش قرمز نبود و گفتم : اینو صبح خوردم جیهوپ : قبلش چیزی خوردی من : نه .... نه نه هیچی نخوردم وی اروم گفت : این دوتا رو که نباید باهم خورد جیهوپ : اره ..... این دوتا بهم نمیخورن بعد تو اینو دیشب خوردی و اونو صبح !!!!!من : باهم که نخوردم ...
اااااه وی : چرا .....یکجورایی باهم خوردیشون .
سرم و روی میز گذاشتم .
یکم که گذشت سرم و بالا اوردم و به وی نگا کردم .
اون با نگرانی که تو چشماش غرق بود بهم نگا کرد .
گفتم : وی .... تو برو ...
با تعجب به جیهوپ نگا کرد که جیهوپ گفت : نایکا ت....حرفشو قطع کردم و گفتم : جیهوپ .... خواهش میکنم وی : ت تو میخوای م....من : وی لطفااا .... آه نمیخوام حال بد منو ببینی .... نمیخوام بیشتر نگرانت کنم جیهوپ : آ آره ....تهیونگ من پیش نایکا هستم و مواظبش ام ...... الان اونا هم منتظرن برو وی : باشه .....
وی بلند شد و تا اخرین لحظه که داشتم نگاش میکردم نگام میکرد و رفت .
( جیهوپ )
وایی
باورم نمیشه تو این وظعیت به فکر وی بودش و حتی از اخلاقیاتش هیچی تغییر نکرده .
خیالم راحت شد که بچه ای درکار نیست و ماله قرص هاست .
بعد چند ساعت که اروم و قرار نداشت بهش یک قرص دادم تا اروم بشه و درد هاش کمتر بشه .
توی اشپز خونه سرشو روی میز گذاشته بود .
یک ساعت تو اون حالت بود . رفتم سمت راستش و اروم گفتم : نایکا ..... خوابی ؟؟؟؟؟
سرشو به معنی نه تکون داد اروم گفتم : میتونم بهت دست بزنم و ببرمت تو اتاقت !! .
هیچی نگفت .
دست چپم و اروم دور قفسه سینه اش پیچوندم و به خودم تکیه اش دادم .
هیچ مخالفتی نداشت باهام .
صورتشو دیدم . خواب خواب بود .
با دست راستم پاهاشو گرفتم و بلندش کردم و بردم روی مبل گذاشتم .
پای راستش روی زمین افتاد که با دوتا دستام رون پای راستشو گرفتم و روی مبل گذاشتم .
پتو و روش انداختم .
اون به من اجازه داد تا بهش دست بزنم .
روی صندلی نشستم .
ساعت های دو نصف شب بود که رفتم خونه .
میدونم دختر قویه و میتونه باهاش کنار بیاد . اینو خیلی خوب مطمئنم .
( خودم )
هفته بعد
امشب باید بریم خونشون . شام دعوتیم .
کلی طول کشید که از دل اران مین تا دربیارم چون اون حرفارو زدم .
نگاش کردم .
گفتم : خب...... آییییی جیهوپ : تو گفتی دیشب دو سه تا قرص خوردی و خوابیدی آره ؟؟؟ من : آهههه نمیدونم ....نمیدونم چی خوردم جیهوپ : خب !!!!! فقط بگو چه رنگیه من : نم.....قرمز بود یا ن.....اره قرمز بود .
دوباره شروع کرد به گشتن .
سرم و روی میز گذاشتم . اصلا چطور اجازه دادم وی کنارم بشینع ! یکم انصاف داشته باش اون الانم حالش بخاطر تو بدع ! معلومه ! ):):):):
جیهوپ با تعجب گفت : نایکاا..؟؟؟؟؟ .
سرم و بالا اوردم که دوتا بسته قرص متفاوت نشونم داد و گفت : تو دیشب اینارو باهم خوردی !!!!
من اشاره کردم به اون قرصی که رنگش قرمز نبود و گفتم : اینو صبح خوردم جیهوپ : قبلش چیزی خوردی من : نه .... نه نه هیچی نخوردم وی اروم گفت : این دوتا رو که نباید باهم خورد جیهوپ : اره ..... این دوتا بهم نمیخورن بعد تو اینو دیشب خوردی و اونو صبح !!!!!من : باهم که نخوردم ...
اااااه وی : چرا .....یکجورایی باهم خوردیشون .
سرم و روی میز گذاشتم .
یکم که گذشت سرم و بالا اوردم و به وی نگا کردم .
اون با نگرانی که تو چشماش غرق بود بهم نگا کرد .
گفتم : وی .... تو برو ...
با تعجب به جیهوپ نگا کرد که جیهوپ گفت : نایکا ت....حرفشو قطع کردم و گفتم : جیهوپ .... خواهش میکنم وی : ت تو میخوای م....من : وی لطفااا .... آه نمیخوام حال بد منو ببینی .... نمیخوام بیشتر نگرانت کنم جیهوپ : آ آره ....تهیونگ من پیش نایکا هستم و مواظبش ام ...... الان اونا هم منتظرن برو وی : باشه .....
وی بلند شد و تا اخرین لحظه که داشتم نگاش میکردم نگام میکرد و رفت .
( جیهوپ )
وایی
باورم نمیشه تو این وظعیت به فکر وی بودش و حتی از اخلاقیاتش هیچی تغییر نکرده .
خیالم راحت شد که بچه ای درکار نیست و ماله قرص هاست .
بعد چند ساعت که اروم و قرار نداشت بهش یک قرص دادم تا اروم بشه و درد هاش کمتر بشه .
توی اشپز خونه سرشو روی میز گذاشته بود .
یک ساعت تو اون حالت بود . رفتم سمت راستش و اروم گفتم : نایکا ..... خوابی ؟؟؟؟؟
سرشو به معنی نه تکون داد اروم گفتم : میتونم بهت دست بزنم و ببرمت تو اتاقت !! .
هیچی نگفت .
دست چپم و اروم دور قفسه سینه اش پیچوندم و به خودم تکیه اش دادم .
هیچ مخالفتی نداشت باهام .
صورتشو دیدم . خواب خواب بود .
با دست راستم پاهاشو گرفتم و بلندش کردم و بردم روی مبل گذاشتم .
پای راستش روی زمین افتاد که با دوتا دستام رون پای راستشو گرفتم و روی مبل گذاشتم .
پتو و روش انداختم .
اون به من اجازه داد تا بهش دست بزنم .
روی صندلی نشستم .
ساعت های دو نصف شب بود که رفتم خونه .
میدونم دختر قویه و میتونه باهاش کنار بیاد . اینو خیلی خوب مطمئنم .
( خودم )
هفته بعد
امشب باید بریم خونشون . شام دعوتیم .
کلی طول کشید که از دل اران مین تا دربیارم چون اون حرفارو زدم .
۵۹.۹k
۲۲ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.