اخر

𝗣𝗧𝟮𝟵( اخر)
ات ویو: صدای شلیک اومد اما من هیچ دردی حس نکردم چشمامو باز کردمو دیدم که تهیونگ غرق در خون در در خون دیدم، باورم نمیشد.
+ته! نه نه نه نه نه!
محکم رفتم و تو بغلم گرفتمش و روی زخمش رو فشار دادم تا ازش خون نره.
_نونا.... برای... همه چیز متاسفم... من هیچوقت... نمیتونم بهت..... اسیب بزنم...
+تهیونگ... چرا... چرا اینکارو کردی... نمیتونم از دستت بدم، الان زنگ میزنم امبولانس
ادمین: ات دستو به سمت گوشی تهیونگ میبره و با دستای خونیش سعی میکنه شماره ی امبولانس رو بگیره اما تهیونگ با اخرین قدرتی که داره دستش رو حرکت میده و با التماس تو چشماش نگاه میکنه تا نجاتش نده. ات گوشیشو کنار میزاره و با محبت تمام اجزای صورت تهیونگ رو میبوسه.
+چرا میخوای کهکشان چشمات رو از من بگیری... اگه ترگم کنی دیگه نمیتونم به چشمای زیبات نگاه کنم.
_نونا...
+جانم؟(گریه)
_خوابم میاد... الان میتونم تو بغلت راحت....... بخوابم (نفس های کم عمق)
ادمین: ات پیشونی تهیونگ رو بوسید و محکم در آغوشش کشید، تهیونگ سرش رو تو گردن نونا فرو کرد و سعی کرد با اخرین نفساش عطر نونا رو به خاطر بسپره
+خوب بخوابی پسر کوچولوی من...

.....
یک هفته بعد مرگ تهیونگ
ات ویو:
یک هفته بعد از مرگ تهیونگ گذشته... پدر مادر عنش توی چین کشته شدن.
جی هون توی ماموریتش زخمی شد و یه دختر کمکش کرد، عاشق هم شدن و نامزد کردن فعلا
منم شدم خانوم این خونه بدون تهیونگم...
روانی شدمو و قرص میخورم و زیر نظر دکترم ، کابوس میبینم اما دیگه نمیتونم تحمل کنم، میام پیشت عشق زندگیم.
به سمت تپه ی درختای گیلاس قدم برداشتم، روی سنگی که اخرین غروبو با هم تماشا کرده بودیم نشستم و به قبر تهیونگ که هنوز تازه بود نگاه میکردم و اشکام بی صدا میریخت، دوست داشتم جیغ بزنم ولی حتی صدایی هم برای جیغ زدن ندارم.
دلم برای عطرش، چشمای عسلی رنگش، موها و لب های نرمی که داشت و همه چیزش تنگ شده. به غروب افتاب نگاه کردم، نسیم خنکی وزید که باعث شد شکوفه ها کمی بریزن و لرزی تو بدنم بیفته. ای کاش الان تهیونگ بود و منو با گرمای بدنش گرم میکردم.
دیگه نمیتونم ادامه بدم، هیچ چیزی بدون اون قشنگ نیست، تفنگو روی سینم هدف گرفتم.
+تهیونگ من بوسه ها را به خاطر خواهم سپرد
خاطره هایمان که با عشق، تر شده بودند
و این که چگونه
تو هرچی داشتی به من دادی
و من چگونه
هرچه از خودم باقی مانده بود،
به تو تقدیم کردم
دارم میام پیشت ببر کوچولوی من

ادمین: شلیک و سیاهی، شاید در زندگی بعدی به هم رسیدن و شاید هرگز همو پیدا نکردن اما هر دو به قولشون عمل کردن و تا پایان زندگیشون به عشق به هم پایبند بودن.
شاید در زندگی بعدی، شاید
🥀 « پایان » 🥀
دیدگاه ها (۱۸)

اولین نگاه_𝗽𝗮𝗿𝘁𝟯ویوی تهیونگ:اون پسر حتی از تفکراتمم خوشگل تر...

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗲' 𝘀𝗲𝗮𝘀𝗼𝗻:𝟮𝗣𝗮𝗿𝘁:𝟱یوری رفت بخوابه مطمعن بودم یو...

the little tiger of the mafia

the little tiger of the mafia

پارت ۴۴ات: جیمین اخرین هشدارمه جیمین: عوم... منتظرم جیمین : ...

خیانت

جیمین فیک زندگی پارت ۷۹#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط