پارت۳۵
پارت۳۵
جون هی:کوک وایسا هنوز آرایشم مونده
جانگ کوک:این درو باز میکنی یا باز کنم
به حرفش گوش ندادم میدونستم بدش میاد ولی خوب میخواستم سورپرایزش کنم بعد تموم شدن آرایشم عطر خوش بو و وسوسه کنندمو زدم و درو باز کردم
کوک با صورت خشمگین داشت نگام میکرد یه دوری زدم و گفتم:چطوره برم
بدون جواب دادنم رفت پایین دوباره قهر کرد خوب حقم داشت
رفتم پایین قبل اینکه از در بره بیرون دستشو گرفتم و به طرف خودم برگردوندم و لبامو آروم گذاشتم رو لباش ولی آروم بوسیدمش چون رژم خراب میشد
جون هی:آشتی دوس ندارم باهم قهر باشم
بعد یه لبخند زدم که خندید و گفت:از دست تو بیا بریم دیر کردیم
خندیدمو دستمو گرفت و رفتیم پایین
بعد حدود ۴۰ دقیقه رسیدیم درو باز کردن و رفتیم تو واو یه باغ خوشگل بود خیلی قشنگ بود باهم از ماشین پیاده شدیم دستشو به سمتم گرفت مثل یه جنتلمن منم مثل یه بانوی متشخص دستمو درو دستش حلقه کردم و رفتیم
رفتیم سر یه میز وایسادیم که هه این آمدو گفت:الحق که چه چیزی میگ جون
از اون ور یکی دیگه از بچه ها آمد و گفت:زنم میشی
اونم یکیم گفت:دوست دخترم قبول میکنم
کوک از اون ور با حسودی منو کشید تو بغلش و گفت:ایشون صاحب دارم گمشین
اونا هم خندیدن
گرم صحبت بودیم که مثانه ام پر شد وای باید میرفتم اصلا نمیشه
رو به کوک گفتم:من چیش دارم باید برم
سری تکن داد منم رفتم طرف خدمه و گفتم دسشویی کجاش اصلا یه جاهای گفت گیج شدم فقط یه اولشو فهمیدم همون جوری که داشتم دور خودم میچرخیدم یه پسر آمد طرف ک گفت: میتونم کمک کنم
وا چه خوشگل بود ولی این مهم نبود زود گفتم:دسشویی
بهم نشون دادم منم رفتم
اخیشششش چه راحت شدم داشتم میترکیدم ها ولی این دسشویی چرا ته باغ بود
از دسشویی خارج شدم که همون پسره جلوم ظاهر شد و گفت:اسمت چیه؟
جون هی:چرا باید بگم
این پسره خیلی مشکوک بود
آمد جلو که گفتم:برو عقب میزنم ناکارت میکنم ها
بدون اینکه به خودم بیام دو طرف صورتمو گرفت و لباشو گذاشت رو لبام چشمام شد انداره توپ تنیس چون بهم شک وارد شده بود نتونستم کار بکنم که یهو پسره به شدت به عقب پرتاب شد
با دیدن چشمای قرمز و صورت کبود کوک دلم هوری ریخت بدبخت شدم
جون هی:کوک وایسا هنوز آرایشم مونده
جانگ کوک:این درو باز میکنی یا باز کنم
به حرفش گوش ندادم میدونستم بدش میاد ولی خوب میخواستم سورپرایزش کنم بعد تموم شدن آرایشم عطر خوش بو و وسوسه کنندمو زدم و درو باز کردم
کوک با صورت خشمگین داشت نگام میکرد یه دوری زدم و گفتم:چطوره برم
بدون جواب دادنم رفت پایین دوباره قهر کرد خوب حقم داشت
رفتم پایین قبل اینکه از در بره بیرون دستشو گرفتم و به طرف خودم برگردوندم و لبامو آروم گذاشتم رو لباش ولی آروم بوسیدمش چون رژم خراب میشد
جون هی:آشتی دوس ندارم باهم قهر باشم
بعد یه لبخند زدم که خندید و گفت:از دست تو بیا بریم دیر کردیم
خندیدمو دستمو گرفت و رفتیم پایین
بعد حدود ۴۰ دقیقه رسیدیم درو باز کردن و رفتیم تو واو یه باغ خوشگل بود خیلی قشنگ بود باهم از ماشین پیاده شدیم دستشو به سمتم گرفت مثل یه جنتلمن منم مثل یه بانوی متشخص دستمو درو دستش حلقه کردم و رفتیم
رفتیم سر یه میز وایسادیم که هه این آمدو گفت:الحق که چه چیزی میگ جون
از اون ور یکی دیگه از بچه ها آمد و گفت:زنم میشی
اونم یکیم گفت:دوست دخترم قبول میکنم
کوک از اون ور با حسودی منو کشید تو بغلش و گفت:ایشون صاحب دارم گمشین
اونا هم خندیدن
گرم صحبت بودیم که مثانه ام پر شد وای باید میرفتم اصلا نمیشه
رو به کوک گفتم:من چیش دارم باید برم
سری تکن داد منم رفتم طرف خدمه و گفتم دسشویی کجاش اصلا یه جاهای گفت گیج شدم فقط یه اولشو فهمیدم همون جوری که داشتم دور خودم میچرخیدم یه پسر آمد طرف ک گفت: میتونم کمک کنم
وا چه خوشگل بود ولی این مهم نبود زود گفتم:دسشویی
بهم نشون دادم منم رفتم
اخیشششش چه راحت شدم داشتم میترکیدم ها ولی این دسشویی چرا ته باغ بود
از دسشویی خارج شدم که همون پسره جلوم ظاهر شد و گفت:اسمت چیه؟
جون هی:چرا باید بگم
این پسره خیلی مشکوک بود
آمد جلو که گفتم:برو عقب میزنم ناکارت میکنم ها
بدون اینکه به خودم بیام دو طرف صورتمو گرفت و لباشو گذاشت رو لبام چشمام شد انداره توپ تنیس چون بهم شک وارد شده بود نتونستم کار بکنم که یهو پسره به شدت به عقب پرتاب شد
با دیدن چشمای قرمز و صورت کبود کوک دلم هوری ریخت بدبخت شدم
۷.۵k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.