خیلی خب پس دنبالم بیا

؟؟: خیلی خب پس دنبالم بیا...

دنبالش راه افتادم... داشتیم میرفتیم... که رسیدیم به یه سالن بزرگ...

؟؟: خوبی؟

_ها اره چطور؟

؟؟: اخه خیلی تعجب کردی...

_ها؟ ن...
اصلا..


؟؟: خب بیا... از این وره..


با دستش سمت چپو نشون داد...
ول ا اونجایی ک من تو عالم هپروت بودم اصن متوجه حرفاش نشدم... اون سالن... خیلی برام اشنا بود... ینی من کجا دیدم این سالنو؟...
تو فکر این بودم که توسط ینفر کشیدم شدم...
ب خودم اومدم و دیدم اون پسره داره میبرتم نمدونم کجا...
دفتر مدیر دیه... مگ جایی غیر از اونجام میتونه ببرتم...
برام مهم نی.. اگ بخواد کارس کنه... کشته میندازمش ور دل خانوادش..
باز هر لحظه اونجا برام اشنا تر میشد... کم‌کم داشتم میترسیپم که با حرفش ب خودم اومدم

؟؟: چت شده...
انگا ترسیدی... کلا تو عالم هپروت بودی..

_ها نه نه نترسیدم فق حس میکنم... آیییییش


؟؟: اروم باش... چ شده خوبی؟

_اینجا برام خیلی آشناس... ینی چیییی نمیفهمم....

؟؟: هیشش... اروم باش... مدیر اینا بفهمن بد میشه... روز اولته... ممکنه مدیر سخت بگیره.. بزار الان کلاست معلوم شه... بعد ببینم چته..



تا خواستم حرف بزنم صدای یه مرد نسبتا پیر و سن بالا رو شنیدم...
دیدگاه ها (۰)

مدیر: بیاین تو بچه ها... اون پسره دستمو ول کرد و رفتم تو دست...

_داری الکی میگـــــییی(داد و گریه) اشکام همینجور میومدن... م...

واسه اولین روز خوبه دیه... ن خیلی بازه ن خیلی کوتاه... امیدو...

میگن دوستی ی درونگرا با ی برونگرا خیلی خوبه... نه؟؟ شاید زیا...

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }𝒫𝒶𝓇𝓉 ²..درحالی که پیاده و چمدون به دس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط