مدیر: بیاین تو بچه ها...
مدیر: بیاین تو بچه ها...
اون پسره دستمو ول کرد و رفتم تو دستشو اورد پشتش و بم اشاره کرد منم برم تو...
پشت سر اون رفتم تو و مرده اومد و دستمو گرفت...
مدیر: خوشحالم که بعد این همه وقت میبینمت.. دخترم لیا جان...
_ببخشید؟
مدیر: عادیه که منو یادت نیاد... منو بابات دوستای خیلی صمیمی بودیم... یه بارم فک کنم سه سالت بود... اومده بودی اینجا.. یعنی این مدرسه... بعد اونم رفتین بوسان و..... تا الان فرصت نشد بببینمتون...
خب... امیدوارم تو این دبیرستان اتفاقات خوبی برات بیفته... و هر چی شد بیا ب خودم بگو... اخه میدونی چیه؟ از پدرت شنیدم بین پسرا خیلی محبوبی... بخاطر همین قول دادم ازت مراقبت کنم و نزارم کسی مزاحمت شه...
_بله دستتون درد نکنه..
مدیر: خب جیمین جان... این خانم رو ببر به کلاسش... کلاس A3
جیمین: چشم اقای مدیر...
بعد یه تعظیم کوتاه هر دومون اومدیم بیرون...
جیمین: خب... چت شده بود لیا...
_ببینم بت گفته بودم پسر خاله شو؟..
جیمین: جرعت زیادی داری...
_خودم میدونم... البت.. وحشیم هستم..
جیمین: ا چ نوعیش...
_دعواگر...
جیمین: خب... پس خانم کیم لیا... این خوبه دیه
چه اتفاقی براتون افتاده بود؟
_انقدم رسمی ن ک...
موچی: خو پ چشکلی بگم؟
_همونطور ک من بات میحرفم...
موچی: الان توم داری دختر خاله میشی...
_دوس دارم بشم...
موچی: پ منم پسر خاله میشم...
_این فق درباره من صدق میکنه... ک میتونم هر کاری ک بخوامو بکنم و کسیم جلومو نگیره... ول تو ن... نمیونی پسر خاله شی و هر کاری ک دوس داشتی رو بکنی...
بعد این حرفم برگشت و با چشای وحشی و ترسناک و پر از خشمش بم خیره شد... بعد نگاهش ب خودم اومدم و برای اولین بار ترسیدم و یه قدم رفتم عقب و دور و برمو نگاه کردم.. ا.. اینجا کجاس؟ چرا انقد تاریکه؟
با بهت به اینور اونور نگا میکردم ک با صداش ب خودم اومدم...
موچی: درسته تو جزو اموال منی... ولی این اجازه رو نداری ک بم بی احترامی کنی...
_یـ.. یعنی چ ک من جزو اموال توم... ینی چ؟
موچی: تو برای منی... بدنت... خودت... چشمات... چهرت... همه چیزت ماله منه...
_خل شدی؟ نمیفهمم من برا چ باید جزو اموال تو باشم...؟
موچی: چون خانوادت تو رو ب من فروختن!
_چـ..چی میگی؟.. امکان نداره...
موچی: چرا امکان داره...
داشت دروغ میگفت... باید دروغ میگفت.. نمیشه... برا چ باید مامان و بابا منو ب اون بفروشن؟ امکان ندره... اون اصن کی هس؟ جیمین؟ نمشناسمش.. ن الکیه
اون پسره دستمو ول کرد و رفتم تو دستشو اورد پشتش و بم اشاره کرد منم برم تو...
پشت سر اون رفتم تو و مرده اومد و دستمو گرفت...
مدیر: خوشحالم که بعد این همه وقت میبینمت.. دخترم لیا جان...
_ببخشید؟
مدیر: عادیه که منو یادت نیاد... منو بابات دوستای خیلی صمیمی بودیم... یه بارم فک کنم سه سالت بود... اومده بودی اینجا.. یعنی این مدرسه... بعد اونم رفتین بوسان و..... تا الان فرصت نشد بببینمتون...
خب... امیدوارم تو این دبیرستان اتفاقات خوبی برات بیفته... و هر چی شد بیا ب خودم بگو... اخه میدونی چیه؟ از پدرت شنیدم بین پسرا خیلی محبوبی... بخاطر همین قول دادم ازت مراقبت کنم و نزارم کسی مزاحمت شه...
_بله دستتون درد نکنه..
مدیر: خب جیمین جان... این خانم رو ببر به کلاسش... کلاس A3
جیمین: چشم اقای مدیر...
بعد یه تعظیم کوتاه هر دومون اومدیم بیرون...
جیمین: خب... چت شده بود لیا...
_ببینم بت گفته بودم پسر خاله شو؟..
جیمین: جرعت زیادی داری...
_خودم میدونم... البت.. وحشیم هستم..
جیمین: ا چ نوعیش...
_دعواگر...
جیمین: خب... پس خانم کیم لیا... این خوبه دیه
چه اتفاقی براتون افتاده بود؟
_انقدم رسمی ن ک...
موچی: خو پ چشکلی بگم؟
_همونطور ک من بات میحرفم...
موچی: الان توم داری دختر خاله میشی...
_دوس دارم بشم...
موچی: پ منم پسر خاله میشم...
_این فق درباره من صدق میکنه... ک میتونم هر کاری ک بخوامو بکنم و کسیم جلومو نگیره... ول تو ن... نمیونی پسر خاله شی و هر کاری ک دوس داشتی رو بکنی...
بعد این حرفم برگشت و با چشای وحشی و ترسناک و پر از خشمش بم خیره شد... بعد نگاهش ب خودم اومدم و برای اولین بار ترسیدم و یه قدم رفتم عقب و دور و برمو نگاه کردم.. ا.. اینجا کجاس؟ چرا انقد تاریکه؟
با بهت به اینور اونور نگا میکردم ک با صداش ب خودم اومدم...
موچی: درسته تو جزو اموال منی... ولی این اجازه رو نداری ک بم بی احترامی کنی...
_یـ.. یعنی چ ک من جزو اموال توم... ینی چ؟
موچی: تو برای منی... بدنت... خودت... چشمات... چهرت... همه چیزت ماله منه...
_خل شدی؟ نمیفهمم من برا چ باید جزو اموال تو باشم...؟
موچی: چون خانوادت تو رو ب من فروختن!
_چـ..چی میگی؟.. امکان نداره...
موچی: چرا امکان داره...
داشت دروغ میگفت... باید دروغ میگفت.. نمیشه... برا چ باید مامان و بابا منو ب اون بفروشن؟ امکان ندره... اون اصن کی هس؟ جیمین؟ نمشناسمش.. ن الکیه
۸.۱k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.