پارت

پارت۴۸

سعی میکردم ضربه هاشو رد کنم ولی اون خیلی سریع بود.از ضربه های پشت سر همش عصبی شدم.مشتش که به سمت صورتم اومد رو با کف دست گرفتم و متوقف کردم.از شدت حرص و عصبانیت نفسام تند شده بود و با غیض نگاش میکردم.
محکم دستشو به عقب پرت کردم که چند قدمی فاصله گرفت.بعد خودم با داد بهش حمله کردم و لگدی به شکمش زدم.چند قدم دیگه عقب رفت.انگار انتظار اینو از من نداشت.گیج شده بود.
ولی مشت بعدیو که بهش زدم گرفت و منو چرخوند.دستامو با یه دست پشتم قفل کرد و من دیگه هیچ کاری نتونستم بکنم.کنار گوشم گفت
_بد نبود.
با پاشنه ی پام محکم به پاش ضربه زدم که صداش درومد و دستمو ول کرد.
با آرنج به شکمش ضربه زدم.آرمان عصبانی شد.یه دستشو به سمتم گرفت و وردی خوند.سرجام خشکم زد.انگار دست و پام مال خودم نبود.
چشمامو بستم و تمام قدرتی که حس میکردم اون لحظه میتونم داشته باشم رو جمع کردم.
چشمامو باز کردم و بدون هیچ حرکتی به چشمای آرمان زل زدم.دستش با درد پایین اومد و اما مقاومت میکرد.
تمام سعیمو کردم که جادوشو خنثی کنم.هردو عصبانی به هم زل زده بودیم.
دوباره دستشو اروم بالا اورد و من نیازی به این کار نداشتم.فقط با نگاهم میتونستم جادوشو خنثی کنم اما حس میکردم که قدرت ارمان چقدر زیاده.
یه دفه آرمان دادی زد و من انگار با نیروی شدیدی به عقب پرتاب شدم.
دیدگاه ها (۱۰)

پارت۴۹توی کمرم درد شدیدیو حس کردم.سعی کردم بلند شم اما نتونس...

پارت۵۰***نوشین***چند روز گذشته بود.توی این چند روز آرمان هرچ...

پارت۴۷خواب به کل از سرم پرید.با ترس گفتم_خیل خب.باشه بیدارم....

مهراب پدر نوشین در رمان ماه خاموش

سوار ماشین شدیم رسیدیم که جونگکوک گفت جونگکوک: از کنارم جم ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط