عشقی حقیقی

عشقی حقیقی
ف یک پارت یک
از زبان ...........
من داشتم دنبال اتاقم میگشتم ...تا یهو یه چیز سیاه دیدم که توی کپسوله!
رفتم سمتش ......بعدش دیدم که اون یه موجود زندست بعد تا میخواستم دست بزنم اون موجود برشت و دیدم اون موجود یه خارپشته
من:سلام خارپشت خان
اون جواب نداد
بعد یه ماژیک برداشتم و روی شیشه ی کپسول سمت صورت اون خارپشت یه نقاشی ی چهره ی خرگوش کشیدم و دیدم اون خارپشت عین خرگوشه
من: من ماریا هستم خوش بختم خارپشت سیاه!
بعدش دستمو روی شیشه ی کپسول گذاشتم به هوای این که اونم بزاره
من:بیا باهم دوست شیم
اون خارپشت هم دستشو از فاصله ی شیشه ی کپسول گذاشت روی دستم
بعد یه سنگ پیدا کردم تا بیام کپسول را بشکنم
سنگ را پرت کردم و شیشه ی کپسول رو شکوندم
من:دنبالم بیا!
اون خارپشت سریع اومد پیشم
من:داشتیم میگفتیم اسم تو چیه؟
اون خارپشت:اسم برای چی باید بگم؟
من:میخوام بشناسمت همین
اون خارپشت:من شدو هستم
من:خوشبختم شدو جون
رفتیم باهم تو اتاقم
من:اینجا آزادی هر کاری خواستی بکن !
شدو داشت دور اتاقمو زیر و رو میکرد تا ببینه چی به چیه
یهو رسید به کمد لباسم و منم سریع رفتم و نزاشتم باز کنه
من:نه باز نکن اینجا خوصوصیه!
شدو:چرا؟
من:خوصوصیه دیگه
شدو:باشه
رفتم تا برم یه چادر بسازم با پتو و با چوب بلند و قوی تا شبیه خونه ی کوچیک شه و توش تلویزیون و چندین بالش بزارم
بعد 30دقیقه
من:شدو بیا اینجا!
شدو اومد پیشم
شدو:این چیه
من:من چادر درست کردم خوشت میاد؟
شدو:اهوم
من:خوشحالم که خوشت اومده
من رفتم سمت تلویزیون
من:چه فیلمی دوست داری؟
شدو؛فیلم چیه
من:ام...یه چیز سرگرم کننده ی تلویزونییه
شدو:اهان
رفتم فیلم مستند در دوران دایناسور هارو که شبیه کارتون بود گذاشتم
وصتای فیلم از قسط یه پوفیلا سمت شدو پرت کردم
شدو:هی!
من:کی بود من که نبودم
1ساعت بعد
فیلم تموم شد و پاشودم و گرافون رو روشن کردم و اهنگ گذاشتم
من:بیا شدو بیا باهم برقصیم!
شدو:رقصیدن چیه
من:مهم نیست فقط بیا هر کاری که من ميکنم رو بکن
(رقصشونو بعدا میزارم تو پیج تا ببینید منظورمچی بود از اون رقصشون با اهنگشون)
من:افرین خوب داری میری
من شروع کردم به شادی کردن واسه خودم
و شدو بهم لبخند زد که دید که چه قدر خوشحالم
ادامه دارد
نویسنده:شرمنده که کم شد ولی فک کنم براتون اشناست چون این داستان بیشترش از سونیک سه هستش ! چطور بود؟بهم بگید تو کامنت