جهل

جهل

شانه ها خم گشته و سرها به زیر بارهاست
بار اول نیست این سردرگمی ها، بارهاست

در رگان خشک مان از بس که نادانی چکید
هوش مان وقت عمل عاجز تر از بیمار هاست

رنگ دین را جای دل ها گِرد سرپیچانده ایم
وای از آن قومی که بیرق هایشان دستارهاست

صحبت از صلحی که بین گرگ و چوپان سرگرفت
صحبت از خون، صحبت از جان، صحبت از کشتارهاست

باچه رویی صحبت از خوشبختی فردا کنیم؟
کفتران صلح مان زاییده ی کفتارهاست

با تبرهای جهان ، امروز کاجستان ما
بی گمان چون سرزمین چوبه های دارهاست

خوش بین
دیدگاه ها (۱)

محالدردا که رسیدن به تو یک خواب و خیال استافسوس که از راه تو...

آیه آمدنتآغوش که با فاصله نازل شدنی نیست یک آیه بیارید، دلم،...

امشب میان این گلو یک بغض مهمان من استاین سرفه های لعنتی آهنگ...

خاطرات تلخدر خیالم خاطرات آن زمستان مانده استجای پای رفتنت د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط