فیکشن یائویی سانزو ریندو
␥فیکشن یائویی سانزو × ریندو
به قلم سنجین••••☆
🌩- - - - - - - - - - - - - پارت بیست و نهم:
کوکو تلفن بهدست به ران آمار میداد-چون ریندو از صبح تلفنشو جواب نداده بود و ران تقریبا تا مرز سکته پیش رفته بود!
کوکو گفت:مصمومیت الکلی-زخم معده و حملهی پانیک...دکتر کص میگفت-سانزو دقیقهی اول تشخیص داد که بخاطر مصرف بیش از حد آسپرین داغون شده-کبدش که دیگه هیچی،باید در میاوردیم جلوی سگ میانداختیم اما دکتره گفت لازم نیست!
ریندو به پهلو قلت خورد و پشتشو به کوکو کرد-مسکن آرامش کرده بود اما معده درد هنوز ولش نمیکرد،وسط خونه بالا آورده بود،کف خونه پر از خون و الکل بود و بعدشم مثل برگ توی باد انقدر لرزیده بود که سانزو روی دستاش بلندش کرده بود
ترجیح میداد بمیره-همینش مونده بود که با این قد و هیکل براید استایل بغلش کنن-اگه یه اصلحه بهش میدادن ده بار به مغز خودش شلیک میکرد و خیال خودشو راحت میکرد
کوکو،تلفنو قطع کرد و خودشو روی تخت ریندو کوبید:چطوری؟
رین نالشو خورد و نفسشو محکم بیرون داد و کوکو پرسید:میخواستی خودکشی کنی؟
نگاه ریندو روبه جلو قفل شده بود-گفت:
همین الان داشتم بهش فکر میکردم!
کوکو به پاچهی شلوارش نگاه کرد و شوخ گفت:خون و استفراغت رو شلوارم پاشیده-میتونی زاویهشو عوض کنی؟
ریندو به پشت چرخرید:انقدر بهتون فاک نشون دادم که دیگه حوصلم نمیکشه!
نگاه کوکو از شلوارش گرفته شد و به ریندو افتاد:سانزو رفته پروندهی پزشکیتو برسی کنه-
ریندو ناگهانی از جا پرید-خودشو روی تخت بالا کشید و دستش تکون خورد و سرم جابجا شد-کوکو دست برد و زاویه سرمشو تنظیم کرد اما صدای رین بلند شد:چیو برسی کنه؟ غلط کرده به اون چه؟!
کوکو از روی تخت بلند شد و از عمد یه تکون محکم بهش داد:اونو دیگه نمیدونم-امروز به اندازه کافی شاهد خون و استفراغ بودم-اگه میخوای دوباره پنیک کنی و رومون گلاب بپاشی زودتر بگو که من برم!
قبل از اینکه ریندو بتونه جواب بده،دره اتاق باز شد و سانزو داخل شد-موهاشو با محکم ترین حالت از بالا بسته بود و به جای کت و شلوار روشنش،فقط پیراهن تنش بود-بعلاوهی چندتا لکهی صورتی
ریندو درجا نگاهشو گرفت-یاده اون پوزیشن مسخرهی بغلش شدنش که میوفتاد میخواست از خجالت بمیره
اما سانزو صاف کنارش وایساد:حالت چطوره؟
کوکو به جاش کنایه زد:واسه من که مثل بلبل حرف میزنه-نمیدونم چرا به تو میرسه زبونش میره تو کونش!
لبهای ریندو کش اومدن-از لحن کوکو خندهش گرفته بود،سعی کرد مخفی کنه اما روی گونش چال افتاد و سانزو ناخودآگاه انگشتشو روش فشار داد:عزیزم!
زمزمه کرد اما ریندو شنید و خون توی رگهاش یخ بست-خداروشکر کرد که دستگاه به سینهش وصل نیست تا ضربان قلبشو نشون بده وگرنه ابروش میرفت
کوکو سرفه زد و صاف وایساد:دیگه باید برم-امشبو بستری میمونی تا جواب آزمایشت بیاد...
ریندو اینبار واقعا و کلافه سعی کرد از تخت پایین بیاد:گمشو بابا-من میخوام برم خونه!
پاهاش به زمین نرسیده بودن که سانزو شونههاشو نگهداشت:برو کوکو-شبو میمونم!
ریندو متحیر و عصبی دست و پا زد:ولم کن-لعنتی!
و سانزو نیشخند زد:دفعه اخری که گفتی ولم کن،خودتو به سینم چسبونده بودی!
╭─────┈┈┈.°୭
╰┈➤ 🌈
.𝂅 ִ ◯⃘ 𝆬 . 𞥊ֹ ׄ 𝇈⃝☁️𓂃
۫ ︩︪𔓕 🔥ৎ Ɨɑց:: #سانزوxریندو 𝆺𝅥 ׅ𝆭
به قلم سنجین••••☆
🌩- - - - - - - - - - - - - پارت بیست و نهم:
کوکو تلفن بهدست به ران آمار میداد-چون ریندو از صبح تلفنشو جواب نداده بود و ران تقریبا تا مرز سکته پیش رفته بود!
کوکو گفت:مصمومیت الکلی-زخم معده و حملهی پانیک...دکتر کص میگفت-سانزو دقیقهی اول تشخیص داد که بخاطر مصرف بیش از حد آسپرین داغون شده-کبدش که دیگه هیچی،باید در میاوردیم جلوی سگ میانداختیم اما دکتره گفت لازم نیست!
ریندو به پهلو قلت خورد و پشتشو به کوکو کرد-مسکن آرامش کرده بود اما معده درد هنوز ولش نمیکرد،وسط خونه بالا آورده بود،کف خونه پر از خون و الکل بود و بعدشم مثل برگ توی باد انقدر لرزیده بود که سانزو روی دستاش بلندش کرده بود
ترجیح میداد بمیره-همینش مونده بود که با این قد و هیکل براید استایل بغلش کنن-اگه یه اصلحه بهش میدادن ده بار به مغز خودش شلیک میکرد و خیال خودشو راحت میکرد
کوکو،تلفنو قطع کرد و خودشو روی تخت ریندو کوبید:چطوری؟
رین نالشو خورد و نفسشو محکم بیرون داد و کوکو پرسید:میخواستی خودکشی کنی؟
نگاه ریندو روبه جلو قفل شده بود-گفت:
همین الان داشتم بهش فکر میکردم!
کوکو به پاچهی شلوارش نگاه کرد و شوخ گفت:خون و استفراغت رو شلوارم پاشیده-میتونی زاویهشو عوض کنی؟
ریندو به پشت چرخرید:انقدر بهتون فاک نشون دادم که دیگه حوصلم نمیکشه!
نگاه کوکو از شلوارش گرفته شد و به ریندو افتاد:سانزو رفته پروندهی پزشکیتو برسی کنه-
ریندو ناگهانی از جا پرید-خودشو روی تخت بالا کشید و دستش تکون خورد و سرم جابجا شد-کوکو دست برد و زاویه سرمشو تنظیم کرد اما صدای رین بلند شد:چیو برسی کنه؟ غلط کرده به اون چه؟!
کوکو از روی تخت بلند شد و از عمد یه تکون محکم بهش داد:اونو دیگه نمیدونم-امروز به اندازه کافی شاهد خون و استفراغ بودم-اگه میخوای دوباره پنیک کنی و رومون گلاب بپاشی زودتر بگو که من برم!
قبل از اینکه ریندو بتونه جواب بده،دره اتاق باز شد و سانزو داخل شد-موهاشو با محکم ترین حالت از بالا بسته بود و به جای کت و شلوار روشنش،فقط پیراهن تنش بود-بعلاوهی چندتا لکهی صورتی
ریندو درجا نگاهشو گرفت-یاده اون پوزیشن مسخرهی بغلش شدنش که میوفتاد میخواست از خجالت بمیره
اما سانزو صاف کنارش وایساد:حالت چطوره؟
کوکو به جاش کنایه زد:واسه من که مثل بلبل حرف میزنه-نمیدونم چرا به تو میرسه زبونش میره تو کونش!
لبهای ریندو کش اومدن-از لحن کوکو خندهش گرفته بود،سعی کرد مخفی کنه اما روی گونش چال افتاد و سانزو ناخودآگاه انگشتشو روش فشار داد:عزیزم!
زمزمه کرد اما ریندو شنید و خون توی رگهاش یخ بست-خداروشکر کرد که دستگاه به سینهش وصل نیست تا ضربان قلبشو نشون بده وگرنه ابروش میرفت
کوکو سرفه زد و صاف وایساد:دیگه باید برم-امشبو بستری میمونی تا جواب آزمایشت بیاد...
ریندو اینبار واقعا و کلافه سعی کرد از تخت پایین بیاد:گمشو بابا-من میخوام برم خونه!
پاهاش به زمین نرسیده بودن که سانزو شونههاشو نگهداشت:برو کوکو-شبو میمونم!
ریندو متحیر و عصبی دست و پا زد:ولم کن-لعنتی!
و سانزو نیشخند زد:دفعه اخری که گفتی ولم کن،خودتو به سینم چسبونده بودی!
╭─────┈┈┈.°୭
╰┈➤ 🌈
.𝂅 ִ ◯⃘ 𝆬 . 𞥊ֹ ׄ 𝇈⃝☁️𓂃
۫ ︩︪𔓕 🔥ৎ Ɨɑց:: #سانزوxریندو 𝆺𝅥 ׅ𝆭
- ۹۷۶
- ۱۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط