هفتمین عشق
هفتمین عشق
Part26
-جیااااا (داد) دویدم سمت جیا که محکم خودشو تو بغلم جا کرد که تیر اندازی شد سریع جیا رو بردم پشت ستون
هانا:ما اومدیممممم غژفططفمفطم همه رو با یه تیر خلاص کردیم ههه اون جؤن احمقم مرده حتما کاره اته
اتتتتتت (جیغغغغغ)
-جیا الان میبرمت دکتر یهو هولم داد و به سمت ات دوید
جیا:ات ..وهیق
+بعد هول دادن جیا تیر به پهلوم خورد و تعادلم رو از دست دادم افتادم زمین ولی خدا را شکر سریع جاخالی دادم و به قلبم نخورد بلند شدم با دستم پهلوم رو گرفتم من خوبم حالا که جؤن عوضی مرده خوب ترم شدم و.....
-ات دیوونه ای داری خون از دست میدی
+به تو چ...
-یهو افتاد که تو هوا گرفتمش اتتتت
تهیونگ:دیررر نرسیدم که شتتتتت
-برو کنار تهیونگ ات رو رو صندلی خوابوندم و با سرعت تمام رفتم عمارت خودم و به دکتر زنگ زدم
دو ساعت بعد:
-دو ساعت میگذره همه نگرانیم مخصوصا جیا و هانا بقیه دخترا هم خبر ندارن بجز میا
هانا:هییی جونگ کوک احمق تو اونجا پشگل بودی؟
جیا:به کوک چیکار داریییی
هانا: گمشووو
-من میرم دعوا نکنید ...راست میگه من چرا اینقدر ضعیف شدم که حتی نتونستم از خواهرم مواظبت کنم رو تختم ولو شدم و چشامو گذاشتم رو هم و خوابم برد
-با صدای شکستن لیوان بیدار شدم ساعت ۳شب بود اسلحمو برداشتم و رفتم پایین صدا از آشپز خونه بود ینفر رو دیدم و اسلحمو گرفتم سمتش
دستا بالا
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part26
-جیااااا (داد) دویدم سمت جیا که محکم خودشو تو بغلم جا کرد که تیر اندازی شد سریع جیا رو بردم پشت ستون
هانا:ما اومدیممممم غژفططفمفطم همه رو با یه تیر خلاص کردیم ههه اون جؤن احمقم مرده حتما کاره اته
اتتتتتت (جیغغغغغ)
-جیا الان میبرمت دکتر یهو هولم داد و به سمت ات دوید
جیا:ات ..وهیق
+بعد هول دادن جیا تیر به پهلوم خورد و تعادلم رو از دست دادم افتادم زمین ولی خدا را شکر سریع جاخالی دادم و به قلبم نخورد بلند شدم با دستم پهلوم رو گرفتم من خوبم حالا که جؤن عوضی مرده خوب ترم شدم و.....
-ات دیوونه ای داری خون از دست میدی
+به تو چ...
-یهو افتاد که تو هوا گرفتمش اتتتت
تهیونگ:دیررر نرسیدم که شتتتتت
-برو کنار تهیونگ ات رو رو صندلی خوابوندم و با سرعت تمام رفتم عمارت خودم و به دکتر زنگ زدم
دو ساعت بعد:
-دو ساعت میگذره همه نگرانیم مخصوصا جیا و هانا بقیه دخترا هم خبر ندارن بجز میا
هانا:هییی جونگ کوک احمق تو اونجا پشگل بودی؟
جیا:به کوک چیکار داریییی
هانا: گمشووو
-من میرم دعوا نکنید ...راست میگه من چرا اینقدر ضعیف شدم که حتی نتونستم از خواهرم مواظبت کنم رو تختم ولو شدم و چشامو گذاشتم رو هم و خوابم برد
-با صدای شکستن لیوان بیدار شدم ساعت ۳شب بود اسلحمو برداشتم و رفتم پایین صدا از آشپز خونه بود ینفر رو دیدم و اسلحمو گرفتم سمتش
دستا بالا
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۵.۱k
- ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط