فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت: ۳۰
کوک هنوز کامل خوابش نبرده بود که صدایی میشنوه آروم از جاش بلند میشه و میفهمه صدا از طبقه پایین میاد پس سریع میره طبقه پایین و با گریه ها و زار زدن های خدمه و ناامیدی ها و سرشکستگی های نیروهاش مواجه میشه ...
کوک : اینجا چخبره؟
همه با دیدن کوک ساکت میشن و به هم نگاهی میکنن ... اما کسی حرفی نمیزنه ..
کوک : میگم اینجا چخبرهههه؟(داد)
یکی از خدمه : قربان ...
یکی از فرماندهان: خفه شو هرزه...
کوک : نه ... هرزه شماهایین که نمیگین چیشده ... این یه زیر دست و خدمه وفادار عه... بزار بگه ! بگو ...
همون خدمه : قربان ... توی بیمارستان... مادرتون و فرمانده رفتن توی کما ... پدرتون هم میخوان آزاد کنن و ا.ت هم هنوز بیهوشه ...
کوک : چیییییی؟؟؟؟؟؟؟
همون خدمه : شرمنده اتون ... قربان ...
کوک : نه ... نمیخواد شرمنده باشی ... اینا همش تقصیر منه ... وای ...
کوک سرش رو میندازه پایین و موهایی که با عرق خیس شده بودن میریزه توی صورتش و چهره اش رو پنهان میکنه ...
کوک به ارومی سر بالا میاره و میگه : کدوم بیمارستان انن؟
خدمه : بیمارستان لی تویون ...
کوک : لی تویون ... خب باشه ... کسی نمیخواد باهام بیاد ؟!
یکی از فرماندهان : شاید نیاز به محافظت جانی داشته باشین ... من میام
یکی از خدمه : شاید لازم باشه غذایی چیزی اونجا براتون آماده کنم ... من میام
سه نفر از سرباز ها : فرمانده بدون زیر دست که فرمانده نیس ... ما هم میایم
دو تا بادیگارد: ما هم برای محافظت از رئیس میایم ..
کوک : خوبه .. همین قدر ... بیشتر نیاین ... چند تا خدمه و سرباز و دو تا بادیگارد و دو فرمانده شب بیدار باشن تا بیایم ...
بقیه : بله ... قربان
کمی گذشت و کوک با ناراحتی و بی میلی آماده شد و راه افتاد ... بقیه هم همراهش راه افتادن کمی بعد همه رسیدن به بیمارستان لی تویون...
کوک به بقیه علامت میده که همین جاست و بقیه و کوک از ماشین هاشون پیاده میشن ...
کوک : بریم داخل ....
بقیه: بله ...
کوک میده داخل بیمارستان و به سمت پذیرش میره
کوک : ببخشید خانم اینجا خانم کیم ا.ت و کیم تهیونگ و ...
کوک اومد اسم پدر و مادرش هم بگه که خانم پذیرش پرید توی حرفش ..
خانمه : بله بله ... دو نفر به اسم مادرتون و پدرتون هم هستن ... این چهار نفر رو همزمان آوردن درسته ؟!
کوک : بله بله ... درسته
خانمه : آقای جئون جونگکوک هستین دیگه ؟!
کوک : بله خودمم ...
خانم پذیرش نگاهی به کامپیوترش میکنه و با لحنی ناراحت و ... آروم میگه: عاااا ... آقای جئون ... از حال مادرتون خبر دارین ؟!
کوک: بله ... رفته کما ..(ناراحت)
خانمه : عااااا ... اون که بله ... ولی ....
کوک : ولی و چی؟ ها؟
خانمه : عااااا ... من واقعا متاسفم ...
کوک : چرا متاسفی؟ ها ؟ فقط بگو حالشون خوبه ؟ تاسف واسه ی چیههه ؟ فقط بگو حالشون خوبه؟!
مایل به حمایت بیب¿
پارت: ۳۰
کوک هنوز کامل خوابش نبرده بود که صدایی میشنوه آروم از جاش بلند میشه و میفهمه صدا از طبقه پایین میاد پس سریع میره طبقه پایین و با گریه ها و زار زدن های خدمه و ناامیدی ها و سرشکستگی های نیروهاش مواجه میشه ...
کوک : اینجا چخبره؟
همه با دیدن کوک ساکت میشن و به هم نگاهی میکنن ... اما کسی حرفی نمیزنه ..
کوک : میگم اینجا چخبرهههه؟(داد)
یکی از خدمه : قربان ...
یکی از فرماندهان: خفه شو هرزه...
کوک : نه ... هرزه شماهایین که نمیگین چیشده ... این یه زیر دست و خدمه وفادار عه... بزار بگه ! بگو ...
همون خدمه : قربان ... توی بیمارستان... مادرتون و فرمانده رفتن توی کما ... پدرتون هم میخوان آزاد کنن و ا.ت هم هنوز بیهوشه ...
کوک : چیییییی؟؟؟؟؟؟؟
همون خدمه : شرمنده اتون ... قربان ...
کوک : نه ... نمیخواد شرمنده باشی ... اینا همش تقصیر منه ... وای ...
کوک سرش رو میندازه پایین و موهایی که با عرق خیس شده بودن میریزه توی صورتش و چهره اش رو پنهان میکنه ...
کوک به ارومی سر بالا میاره و میگه : کدوم بیمارستان انن؟
خدمه : بیمارستان لی تویون ...
کوک : لی تویون ... خب باشه ... کسی نمیخواد باهام بیاد ؟!
یکی از فرماندهان : شاید نیاز به محافظت جانی داشته باشین ... من میام
یکی از خدمه : شاید لازم باشه غذایی چیزی اونجا براتون آماده کنم ... من میام
سه نفر از سرباز ها : فرمانده بدون زیر دست که فرمانده نیس ... ما هم میایم
دو تا بادیگارد: ما هم برای محافظت از رئیس میایم ..
کوک : خوبه .. همین قدر ... بیشتر نیاین ... چند تا خدمه و سرباز و دو تا بادیگارد و دو فرمانده شب بیدار باشن تا بیایم ...
بقیه : بله ... قربان
کمی گذشت و کوک با ناراحتی و بی میلی آماده شد و راه افتاد ... بقیه هم همراهش راه افتادن کمی بعد همه رسیدن به بیمارستان لی تویون...
کوک به بقیه علامت میده که همین جاست و بقیه و کوک از ماشین هاشون پیاده میشن ...
کوک : بریم داخل ....
بقیه: بله ...
کوک میده داخل بیمارستان و به سمت پذیرش میره
کوک : ببخشید خانم اینجا خانم کیم ا.ت و کیم تهیونگ و ...
کوک اومد اسم پدر و مادرش هم بگه که خانم پذیرش پرید توی حرفش ..
خانمه : بله بله ... دو نفر به اسم مادرتون و پدرتون هم هستن ... این چهار نفر رو همزمان آوردن درسته ؟!
کوک : بله بله ... درسته
خانمه : آقای جئون جونگکوک هستین دیگه ؟!
کوک : بله خودمم ...
خانم پذیرش نگاهی به کامپیوترش میکنه و با لحنی ناراحت و ... آروم میگه: عاااا ... آقای جئون ... از حال مادرتون خبر دارین ؟!
کوک: بله ... رفته کما ..(ناراحت)
خانمه : عااااا ... اون که بله ... ولی ....
کوک : ولی و چی؟ ها؟
خانمه : عااااا ... من واقعا متاسفم ...
کوک : چرا متاسفی؟ ها ؟ فقط بگو حالشون خوبه ؟ تاسف واسه ی چیههه ؟ فقط بگو حالشون خوبه؟!
مایل به حمایت بیب¿
۱۵.۴k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.