دوپارتی درخواستی جونگکوک
دوپارتی درخواستی جونگکوک
وقتی باهاش قهر میکنی
پارت اول
بازم
در شرکت اش ، در دفتر اش ، در محل کارش
مشغول شده بود
مثل همیشه در افکارش غرق شده بود
غرق رویا ، غرق خیال ، غرق کسی که خیلی دوستش داشت حتی بیشتر از جونش ، بیشتر از تموم دارایی هاش
حاضر بود هرچی داشت و نداشت به این دنیا تقدیم کند تا شاید حتی شده برای یک لحظه ببیندش اما .......
همونطور که از دیواره شیشه ای اتاقش به بیرون خیره شده بود و لیوان نوشیدنی اش در دستش را تکان می داد هراز گاهی جرعه ای ازش می نوشید و باز دوباره به منظره روبه رویش خیره می شد
دنبال یک فکر بود ، یک راه چاره ای
بعد از دقایقی افکارش را گنار گذاشت و لیوان نوشیدنی اش که حالا دیگر چیزی ازش باقی نمانده بود بر روی میز گذاشت و مشغول کارهایش شد
ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه ها گذشت همچنان بدون ذره ای استراحت مشغول رسیدگی به پرونده های شرکت اش بود
کار کار کار تمام وقتش شده بود کار
خودش را با کار مشغول می کرد تا شاید بتواند این بهم ریختگی ذهن اش را کنترل کند اما بازم گهگاهی حواسش پرت می کرد اونم کسی نبود جز عشق اش که حالا دیگر جز خاطره ای ازش چیز دیگری باقی نمانده بود
همانطور که پشت میزش مشغول کارها بود با شنیدن صدای تقه در نگاهش به منشی اش داد که با تلفنی در دستش وارد اتاق شد و اروم گفت
م : رئیس مادرتون پشت تلفن هستن
بعد از گفتن این حرف از اتاق خارج شد و جونگکوک به ارومی به حرفای مادرش گوش داد و بعد از دقایقی کت اش را برداشت و راهی خونه شد
ادامه دارد......
وقتی باهاش قهر میکنی
پارت اول
بازم
در شرکت اش ، در دفتر اش ، در محل کارش
مشغول شده بود
مثل همیشه در افکارش غرق شده بود
غرق رویا ، غرق خیال ، غرق کسی که خیلی دوستش داشت حتی بیشتر از جونش ، بیشتر از تموم دارایی هاش
حاضر بود هرچی داشت و نداشت به این دنیا تقدیم کند تا شاید حتی شده برای یک لحظه ببیندش اما .......
همونطور که از دیواره شیشه ای اتاقش به بیرون خیره شده بود و لیوان نوشیدنی اش در دستش را تکان می داد هراز گاهی جرعه ای ازش می نوشید و باز دوباره به منظره روبه رویش خیره می شد
دنبال یک فکر بود ، یک راه چاره ای
بعد از دقایقی افکارش را گنار گذاشت و لیوان نوشیدنی اش که حالا دیگر چیزی ازش باقی نمانده بود بر روی میز گذاشت و مشغول کارهایش شد
ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه ها گذشت همچنان بدون ذره ای استراحت مشغول رسیدگی به پرونده های شرکت اش بود
کار کار کار تمام وقتش شده بود کار
خودش را با کار مشغول می کرد تا شاید بتواند این بهم ریختگی ذهن اش را کنترل کند اما بازم گهگاهی حواسش پرت می کرد اونم کسی نبود جز عشق اش که حالا دیگر جز خاطره ای ازش چیز دیگری باقی نمانده بود
همانطور که پشت میزش مشغول کارها بود با شنیدن صدای تقه در نگاهش به منشی اش داد که با تلفنی در دستش وارد اتاق شد و اروم گفت
م : رئیس مادرتون پشت تلفن هستن
بعد از گفتن این حرف از اتاق خارج شد و جونگکوک به ارومی به حرفای مادرش گوش داد و بعد از دقایقی کت اش را برداشت و راهی خونه شد
ادامه دارد......
- ۹.۰k
- ۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط