شصت و دو

#شصت و دو
از عصبانیتش کم شده بود
شروع کرد تعریف کردن
_ نخواستم بهت بگم که یک وقت نترسی ولی شوهرت در به در کل ایران و گشته.. تهران و زیر و رو کرده .. به
واسطه ی شغلش حتی به پلیس هم خبر داده و دو گروه دنبالت میگردن هم پلیس هم آدمای امیر!
_ همه ی اینا رو میدونم!
برگشت سمتم
_ حتی میدونی آدماش پیدات کرده بودن؟
میدونی قرار بوده امشب آقا امیر و آدماش بریزن تو خونت؟
حتی توان قورت دادن آب دهنم و نداشتم..
از کجا پیدام کردن؟
_ چطوری؟
_ مثل اینکه اون کسی که برات کارت ملی و شناسنامه جعلی آورده رو پیدا کردن و اونم لوت داده
_ این اطالعات و از کجا دارید؟
_ منم نفوذی های خودم و دارم!
_ پس برنامه های امشب همش نقشه ات بود؟
_ آره.. اون نفوذی به دو تا آدمی که دم خونت کشیک میدادن آبمیوه ی خواب آور داده تا من تونستم بیام دنبالت.. بعدم
به یکی از دوستام گفتم تو یکی از شهرای شمال یه خونه بگیره و ببرمت اونجا منم ظهر خبردار شدم تا اون خونه آماده
بشه گفتم امن ترین جا برات خونه ی پدرمه.
واقعا ممنونش بودم..
اگه نبود منی دیگه وجود نداشت..
خجالت میکشیدم حرفی بزنم..
رفتارم خیلی زشت بود..
صداش و شنیدم
_ من فکر کردم به من اعتماد داری که وکیلت شدم!
واقعا نمیدونستم چی بگم..
_ حق بدید بهم
دیدگاه ها (۱)

حرفی نزد منم خیره ی مسیر شدم و فکرم درگیره امیری که یعنی شوه...

خب حق بهم نمیدی که بترسم؟ نه اون حق داره! بی توجه به صداها...

#قسمت شصت و یکبازم بی محلیش نصیبم شد اینجوری جواب نمیداد دست...

#قسمت شصتخانوم بیا مهمونمون و نگه دار میخواد راهی بشه باالخر...

رمان بغلی من پارت۷۲ارسلان: ببرمت دکتر برات آمپول بنویسه دیان...

My angel ( part 19) بعد از کمی قدم زدن و حال و هوایی عوض کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط