زندگی پیچیده
زندگی پیچیده
پارت 2
*ویو کائورو
همه ی بچه هایی که میخوان مثل من به مدرسه برن،شور اشتیاق زیادی دارن. اکثرا سال پایینی هستن،اما نمیشه گفت که منم اونقدر ها هم سال بالایی هستم. ولی،من هیچ ذوقی برای مدرسه ندارم. چون میدونم که این مدرسه هم قراره مثل مدرسه های قبلی تنها بگذرونم. بهرحال....
(یهو صدای خنده های بلند اومد)
؟:هههه داداشش دهنتتت
؟:ههههههههه پاره شدم از خندههههههه
عام،مهم نیست،صدا یه اکیپ خوشحال بود. داشتم میگفتم. بهرحال برای من این چیزا عادیه،حتی وقتی بچه تر هم بودم،کسی باهام نمیگشت. بچه تر که بودم،یه بچه رو از خشونت مدرسه ای نجات دادم و آخرش خودم گرفتارش شدم. اگه اون روز اون بچه رو نجات نمیدادم،الان همه بهم احترام میزاشتن. نه اینکه هرروز منو ببرن انباری و کتکم بزنن. ولی خب،من به کار چند سال پیشم افتخار میکنم. همون موقعی که بچه رو نجات دادم،چون الان احتمالا زندگی بهتری داره. تازه،هیچ ربطی نداره. من قبل اونکار هم همینطوری تنها بودم. اذیتم نمیکردن،ولی خب تنها بودم. تازه بعد از اینکه اون بچه رو نجات دادم،حتی اون بچه هم بهم محل نمیزاشت. حتی...
؟:هی رفیقق!!
(کائورو به سمت کسی که صداش زد برگشت)
متوجه این شدم که کسی من رو صدا زد. بله،یکی از اعضای اون اکیپ بود. اون ینفر نزدیک من اومد.
؟:تو تازه وارد جدید به مدرسه ای،درسته؟
کائورو:عامم،بله
؟:خب،خب،خب. میخوای با ما بیای؟
و دستش را دور شونه هم انداخت.
؟:اسمت چیه؟من نیلم.
کائورو:چیکارم داری؟میخوای کتکم بزنی؟
ناگهان نیل سر جاش خشکش زد و با چشمای گشاد به من نگاه کرد.
نیل:کتکت بزنم؟وایسا بینم....تو،تو مدرسه ی قبلیت تحت تاثیر خشونت مدرسه ای قرار میگرفتی؟؟
کائورو:عام،اره چطور؟
نیل:وای رفیق...برات متاسفم...این یکم ناراحت کنندس...میدونی.
کائورو:اوهوم.
نیل:ولی خب،ایندفعه اذیت نمیشی،قول میدم!!!
پارت بعد بزودی..
پارت 2
*ویو کائورو
همه ی بچه هایی که میخوان مثل من به مدرسه برن،شور اشتیاق زیادی دارن. اکثرا سال پایینی هستن،اما نمیشه گفت که منم اونقدر ها هم سال بالایی هستم. ولی،من هیچ ذوقی برای مدرسه ندارم. چون میدونم که این مدرسه هم قراره مثل مدرسه های قبلی تنها بگذرونم. بهرحال....
(یهو صدای خنده های بلند اومد)
؟:هههه داداشش دهنتتت
؟:ههههههههه پاره شدم از خندههههههه
عام،مهم نیست،صدا یه اکیپ خوشحال بود. داشتم میگفتم. بهرحال برای من این چیزا عادیه،حتی وقتی بچه تر هم بودم،کسی باهام نمیگشت. بچه تر که بودم،یه بچه رو از خشونت مدرسه ای نجات دادم و آخرش خودم گرفتارش شدم. اگه اون روز اون بچه رو نجات نمیدادم،الان همه بهم احترام میزاشتن. نه اینکه هرروز منو ببرن انباری و کتکم بزنن. ولی خب،من به کار چند سال پیشم افتخار میکنم. همون موقعی که بچه رو نجات دادم،چون الان احتمالا زندگی بهتری داره. تازه،هیچ ربطی نداره. من قبل اونکار هم همینطوری تنها بودم. اذیتم نمیکردن،ولی خب تنها بودم. تازه بعد از اینکه اون بچه رو نجات دادم،حتی اون بچه هم بهم محل نمیزاشت. حتی...
؟:هی رفیقق!!
(کائورو به سمت کسی که صداش زد برگشت)
متوجه این شدم که کسی من رو صدا زد. بله،یکی از اعضای اون اکیپ بود. اون ینفر نزدیک من اومد.
؟:تو تازه وارد جدید به مدرسه ای،درسته؟
کائورو:عامم،بله
؟:خب،خب،خب. میخوای با ما بیای؟
و دستش را دور شونه هم انداخت.
؟:اسمت چیه؟من نیلم.
کائورو:چیکارم داری؟میخوای کتکم بزنی؟
ناگهان نیل سر جاش خشکش زد و با چشمای گشاد به من نگاه کرد.
نیل:کتکت بزنم؟وایسا بینم....تو،تو مدرسه ی قبلیت تحت تاثیر خشونت مدرسه ای قرار میگرفتی؟؟
کائورو:عام،اره چطور؟
نیل:وای رفیق...برات متاسفم...این یکم ناراحت کنندس...میدونی.
کائورو:اوهوم.
نیل:ولی خب،ایندفعه اذیت نمیشی،قول میدم!!!
پارت بعد بزودی..
- ۶.۴k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط