مافیای عاشق
☆مافیای عاشق☆
پارت: ۲
اونم این «جئون جونگکوک درسته مافیایی ولی اینو بدون مثل پدرت قدرت نداری و به زودی مافیاییت مال من میشه»
وایسا یعنی من تمام این مدت دوست دختر یه مافیا ی خطرناک بودم و هر لحظه
احتمال کشته شدنم توسطش زیاد بود و این با استرس و لرزیدنم شده بود ترسیده بودم
خیلی وقتی صدای در دستشویی رو شنیدم سریع رفتم توی اتاقم و خودمو زدم به خواب
اومد بالا سرم و بوسه ای رو پیشونیم زد و از اتاق رفت بیرون خودمو کنترل کرده بودم که توی خواب
الکیم نلرزم که نفهمه این یه خطر بزرگ توی زندگیم بود باید فرار میکردم اره اینطوری جونم در امانه
سریع رفتم گوشیمو اوردم زنگ زدم به تاکسی و بدون توجه به جمع کردن لباسام دویدم توی خیابون تا تاکسی رو ببینم
تنها چیز هایی که همراهم بود فقط کارت پولم و گوشیم بود شاید تونستم توی خونه ی دوستم بمونم
وقتی ادرس رو به راننده دادم بعد چند مین رسیدم دم در خونه دوست صمیمیم با استرس در رو زدم
و بعد چند ثانیه در باز شد چهره دوستم نمایان شد وقتی که چهره ترسیده من رو دید
نگران شد و رفت کنار تا برم توی خونه و قهوه ای رو برام اورد تا بخورم و نشست کنارم
•چیزی شده چرا اینقط ترسیدی؟
از ترسی که داشتم بلضم ترکید و زدم زیر گریه
_هقق دوست پسرم مافیاس هقق
•چیییی یعنی چی چجوری؟
و بعد با گریه همه ی اتفاقا رو واسش تعریف کردم که با هر جملم چشماش بزرگتر میشد
ادامه دارد...
پارت: ۲
اونم این «جئون جونگکوک درسته مافیایی ولی اینو بدون مثل پدرت قدرت نداری و به زودی مافیاییت مال من میشه»
وایسا یعنی من تمام این مدت دوست دختر یه مافیا ی خطرناک بودم و هر لحظه
احتمال کشته شدنم توسطش زیاد بود و این با استرس و لرزیدنم شده بود ترسیده بودم
خیلی وقتی صدای در دستشویی رو شنیدم سریع رفتم توی اتاقم و خودمو زدم به خواب
اومد بالا سرم و بوسه ای رو پیشونیم زد و از اتاق رفت بیرون خودمو کنترل کرده بودم که توی خواب
الکیم نلرزم که نفهمه این یه خطر بزرگ توی زندگیم بود باید فرار میکردم اره اینطوری جونم در امانه
سریع رفتم گوشیمو اوردم زنگ زدم به تاکسی و بدون توجه به جمع کردن لباسام دویدم توی خیابون تا تاکسی رو ببینم
تنها چیز هایی که همراهم بود فقط کارت پولم و گوشیم بود شاید تونستم توی خونه ی دوستم بمونم
وقتی ادرس رو به راننده دادم بعد چند مین رسیدم دم در خونه دوست صمیمیم با استرس در رو زدم
و بعد چند ثانیه در باز شد چهره دوستم نمایان شد وقتی که چهره ترسیده من رو دید
نگران شد و رفت کنار تا برم توی خونه و قهوه ای رو برام اورد تا بخورم و نشست کنارم
•چیزی شده چرا اینقط ترسیدی؟
از ترسی که داشتم بلضم ترکید و زدم زیر گریه
_هقق دوست پسرم مافیاس هقق
•چیییی یعنی چی چجوری؟
و بعد با گریه همه ی اتفاقا رو واسش تعریف کردم که با هر جملم چشماش بزرگتر میشد
ادامه دارد...
- ۴.۶k
- ۲۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط