پارت دهم
#پارت دهم
با ناله و درد گفتم: توروخدا ..توروخدا ولم کن
که با صدای بلندی تو صورتم فریاد زد : توله سگ تو روی من وای میستی دختره هرزه به من فحش میدی؟؟ حرومزاده عوضی هاااان؟؟
هان اخرش رو تقربا اربده کشیدبا اشک تو چشام گفتم:تو چرا این جوری میکنی؟ اصلا مگه تو کی هستی ؟به چه حقی دست روی من بلند میکنی؟..
با این حرف من پوزخند ترسناکی زدو صورتش رو به صورتم نزدیک کرد و گفت:
- من اربابتم......😎
با این حرفش با تخسی تمام گفتم : میشه بگید کی همچین حقی رو به شما داده و گفته تو ارباب منی اون وقت.......
با بی خیالی بلند شدو گفت:خیلی زبون درازی داری ولی اصلا نگران نباش خودم امشب کوتاهش میکنم به بچه ها مسپرم
واست لباس خوبی بیارن بپوش و خودت رو واسه امشب و با من بودن اماده کن ....
بعد زمزمه وار گفت :کار ها دارم باشما خانم زبون درازمن امشب.....
با صدایی که تعجب توش موج میزد گفتم :چه کاری داری باهام؟
تا این حرفم رو شنید سریع جلو اومد و تو یک چشم به هم زدن شروع کرد به گاز گرفتن از گردنم از درد جیغ بلندی کشیدم و شروع کردم به تقلا برای رهایی از دستای کثیفش وای زور من کجاو زور اون کجا....هر چی بیشتر تقلا میکردم اون بیشتر جودش رو بهم میچسبوندو از گردنم گازمیگرفت دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه با هق هق گفتم:
ولم کن دست از سرم بردار من که کاری نکردم .ببخشید ببخشید دیگه بهت بی احترامی نمی کنم ولم کن خواهش میکنم خواهش....😭 😭 😭
ولی اون بی توجه به حرف و گریه من کار خودش رو ادامه می داد و تا این که چند دقیقه بعد بالاخره بعد کلی جیغ و گریه ول کرد و .....
با صدایی که حالا خمار شده و صورتی سرخ لب زد:
تو خیلی شیرینی اصلا تو خود عسلی.. 😋 😋 😋 واقعا منو بی قرار کردی واسه امشب....
با گریه گفتم :تو مگه خودت خواهر و مادر نداری ؟می خوای بد بختم کنی مگه تو غیرت نداری؟هان.....
ولی اون بی خیال بلندبلند خندید و گفت:گلکم واسه امشب خودت رو اماده کن من خیلی بی قراره یه رابطه ام....
و زمزمه وار ادامه داد..
یه هفته ای هست که رابطه نداشتم و با لحن چندشی گفت:
امشب کولاک میکنم .....😉
با این حرفش دیگه نفسم بالا نمی اومد با صدای بلند افتادم به گریه کردن تو دلم گفتم خدایا داری چه به روزم میاری؟خدایا هر چیزی خواستی ازم بگیر ولی ابروم رو نه....
یهو یا صدای بلندی دد زد...
- ملیحه .....ملیحه کجایی پس......
که بعد از اون صدای دویدن اومد و بعد در اتاق باز شد و یک خانم مسن و لاغر وارد اتاق شد و با نفس نفس گفت:
- بله ...بله اقا شهاب ...جانم اقا جان امر ......
که پسره که الان فهمیدم اسمش شهابه به من اشاره کرد و گفت : ببرش تواتاق بالایی هرچی تونستی بهش بده خلاصه که تقویتش کن لباس خواب هم بهش بده بپوشه واسه امشبم امادش کن اینو...... بعد لبخند مرموزی زد و گفت..........
نظر.......
با ناله و درد گفتم: توروخدا ..توروخدا ولم کن
که با صدای بلندی تو صورتم فریاد زد : توله سگ تو روی من وای میستی دختره هرزه به من فحش میدی؟؟ حرومزاده عوضی هاااان؟؟
هان اخرش رو تقربا اربده کشیدبا اشک تو چشام گفتم:تو چرا این جوری میکنی؟ اصلا مگه تو کی هستی ؟به چه حقی دست روی من بلند میکنی؟..
با این حرف من پوزخند ترسناکی زدو صورتش رو به صورتم نزدیک کرد و گفت:
- من اربابتم......😎
با این حرفش با تخسی تمام گفتم : میشه بگید کی همچین حقی رو به شما داده و گفته تو ارباب منی اون وقت.......
با بی خیالی بلند شدو گفت:خیلی زبون درازی داری ولی اصلا نگران نباش خودم امشب کوتاهش میکنم به بچه ها مسپرم
واست لباس خوبی بیارن بپوش و خودت رو واسه امشب و با من بودن اماده کن ....
بعد زمزمه وار گفت :کار ها دارم باشما خانم زبون درازمن امشب.....
با صدایی که تعجب توش موج میزد گفتم :چه کاری داری باهام؟
تا این حرفم رو شنید سریع جلو اومد و تو یک چشم به هم زدن شروع کرد به گاز گرفتن از گردنم از درد جیغ بلندی کشیدم و شروع کردم به تقلا برای رهایی از دستای کثیفش وای زور من کجاو زور اون کجا....هر چی بیشتر تقلا میکردم اون بیشتر جودش رو بهم میچسبوندو از گردنم گازمیگرفت دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه با هق هق گفتم:
ولم کن دست از سرم بردار من که کاری نکردم .ببخشید ببخشید دیگه بهت بی احترامی نمی کنم ولم کن خواهش میکنم خواهش....😭 😭 😭
ولی اون بی توجه به حرف و گریه من کار خودش رو ادامه می داد و تا این که چند دقیقه بعد بالاخره بعد کلی جیغ و گریه ول کرد و .....
با صدایی که حالا خمار شده و صورتی سرخ لب زد:
تو خیلی شیرینی اصلا تو خود عسلی.. 😋 😋 😋 واقعا منو بی قرار کردی واسه امشب....
با گریه گفتم :تو مگه خودت خواهر و مادر نداری ؟می خوای بد بختم کنی مگه تو غیرت نداری؟هان.....
ولی اون بی خیال بلندبلند خندید و گفت:گلکم واسه امشب خودت رو اماده کن من خیلی بی قراره یه رابطه ام....
و زمزمه وار ادامه داد..
یه هفته ای هست که رابطه نداشتم و با لحن چندشی گفت:
امشب کولاک میکنم .....😉
با این حرفش دیگه نفسم بالا نمی اومد با صدای بلند افتادم به گریه کردن تو دلم گفتم خدایا داری چه به روزم میاری؟خدایا هر چیزی خواستی ازم بگیر ولی ابروم رو نه....
یهو یا صدای بلندی دد زد...
- ملیحه .....ملیحه کجایی پس......
که بعد از اون صدای دویدن اومد و بعد در اتاق باز شد و یک خانم مسن و لاغر وارد اتاق شد و با نفس نفس گفت:
- بله ...بله اقا شهاب ...جانم اقا جان امر ......
که پسره که الان فهمیدم اسمش شهابه به من اشاره کرد و گفت : ببرش تواتاق بالایی هرچی تونستی بهش بده خلاصه که تقویتش کن لباس خواب هم بهش بده بپوشه واسه امشبم امادش کن اینو...... بعد لبخند مرموزی زد و گفت..........
نظر.......
۷.۶k
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.