فلش بک به زمان صبح
فلش بک به زمان صبح
صبح با تکون دادن یکی از خواب بلند شدم نگاش کردم دیدم اجوما داره یچیزی میگه
"...............
+چی
"................
+چرا اینجوری میکنی
"..................
+چی میگی
بلند شدم رفتم سمت اجوما چرا صدا نداره یه سیلی زدم تو صورتش خیلی ناراحت نگام کرد
+چرا حرف نمیزنی(با حالت تعجب و ناراحت)
+چرا حرف.... نمیزنی(با داد)
"........
+با توم حرف بزن عوضی(با داد)
".............
+مگه کری میگم حرف بزن (با داد)
لباسش رو گرفتم تکونش دادم
+لطفا حرف بزن..... لطفا....
+ترو خدا اذیتم نکن...... حرف بزن.....
انگشتام شروع کردن به درد و انگشتام رو گرفتم با داد گفتم
+مگه با تو نیستم هق هق چرا حرف نمیزنی...... لطفا حرف بزن
"........ ...................................
+حرف بزن لطفا
اجوما آمد من رو نشوند روی تخت و
".......... ......
به یکی از چند تا خدمتکاری که جمع شده بودن تو اتاق یه چیزی گفت
خدمتکار رفت و با کوکو به آقا آمد داخل
+کو... ک.... کوکی... (با گریه)
بلند شدم رفتم سمتش و با تمام توانم بغلش کردم
ویو کوک ***
صبح رفتم پایین و نشستم تا صبحونه بخورم یاد ات افتادم و به اجوما گفتم بره بیدارش کنه تا بیاد صبحونه بخوریم اجوما رفت و کمی بعد صدای دادو گریه میومد دیدم همه خدمتکارا دارن میرن تو اتاق منو ات بلند شدم رفتم سمت اتاق که یه خدمتکار با یه دکتر آمد رفتم تو اتاق دیدم ات رو تخت نشسته دار گریه میکنه وقتی منو دید آمد سمتم و محکم بغلم کرد
فلش بک به زمانی که دکتر ات رو معاینه کرد
&آقای جئون
_بله.... حالش خوبه
&حالشون خوبه ولی متأسفانه شنوایی شون رو از دست دادن
_چی..... چی... گفتی
&خانمتون ناشنوا شدن
ببخشید ولی
صبح با تکون دادن یکی از خواب بلند شدم نگاش کردم دیدم اجوما داره یچیزی میگه
"...............
+چی
"................
+چرا اینجوری میکنی
"..................
+چی میگی
بلند شدم رفتم سمت اجوما چرا صدا نداره یه سیلی زدم تو صورتش خیلی ناراحت نگام کرد
+چرا حرف نمیزنی(با حالت تعجب و ناراحت)
+چرا حرف.... نمیزنی(با داد)
"........
+با توم حرف بزن عوضی(با داد)
".............
+مگه کری میگم حرف بزن (با داد)
لباسش رو گرفتم تکونش دادم
+لطفا حرف بزن..... لطفا....
+ترو خدا اذیتم نکن...... حرف بزن.....
انگشتام شروع کردن به درد و انگشتام رو گرفتم با داد گفتم
+مگه با تو نیستم هق هق چرا حرف نمیزنی...... لطفا حرف بزن
"........ ...................................
+حرف بزن لطفا
اجوما آمد من رو نشوند روی تخت و
".......... ......
به یکی از چند تا خدمتکاری که جمع شده بودن تو اتاق یه چیزی گفت
خدمتکار رفت و با کوکو به آقا آمد داخل
+کو... ک.... کوکی... (با گریه)
بلند شدم رفتم سمتش و با تمام توانم بغلش کردم
ویو کوک ***
صبح رفتم پایین و نشستم تا صبحونه بخورم یاد ات افتادم و به اجوما گفتم بره بیدارش کنه تا بیاد صبحونه بخوریم اجوما رفت و کمی بعد صدای دادو گریه میومد دیدم همه خدمتکارا دارن میرن تو اتاق منو ات بلند شدم رفتم سمت اتاق که یه خدمتکار با یه دکتر آمد رفتم تو اتاق دیدم ات رو تخت نشسته دار گریه میکنه وقتی منو دید آمد سمتم و محکم بغلم کرد
فلش بک به زمانی که دکتر ات رو معاینه کرد
&آقای جئون
_بله.... حالش خوبه
&حالشون خوبه ولی متأسفانه شنوایی شون رو از دست دادن
_چی..... چی... گفتی
&خانمتون ناشنوا شدن
ببخشید ولی
۵۰.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.