Gray love
Gray love
Part 3
یونگی:خب دیگه من میرم از اشناییت خوشحال شدم
من:هوم.. منم همینطور
یونگی: بعدا میبینمت
من:ام...
یونگی:چیزی میخوای بگی؟
من:میشه تا خونه باهام بیای
یونگی:لبخند زد.. البته
من:ممنون
از پارک خارج شدیم و شروع کردیم به قدم زدن
تو راه حرفی بینمون رد و بدل نشد بعد
چن مین
رسیدیم..
من:ممنون که باهام اومدی
یونگی:لبخند زد.. پس خونت اینجاس
من:هوم
یونگی:خب من دیگه میرم
من:باشه.. خداحافظ
یونگی: حین راه رفتن از پشت برام دست تکون داد
من:نمیدونم چرا اما بعد مدت ها احساس ارامش کردم انگار اون یه فرشته بود که برای نجات من اومده بود اون روحیه قویش، اون لبخندش
دوست داشتم بیشتر باهاش اشنا بشم
پسر مرموز و در عین حال ارومی بود
لبخندی زدم ..رفتم تو اتاق و رو تخت دراز کشیدم و چشمام بستم
صبح از خواب بیدار شدم بعد مدت ها با خوشحالی از خواب بیدار شدم و احساس خیلی بهتری نسبت به روزای قبل داشتم
دست و صورتم شستم و لباس فرمم پوشیدم
و راهی مدرسه شدم
وارد کلاس شدم و نشستم سر جام
یانگشیل :چه عجب میبینم لبخند زدی
من:هوم امروز نسبت به روزای قبل بهترم
یانگشیل( تنها دوست صمیمی یونهی که یونهی درک می کنه تو پارت اول اسمش نبود چون اونروز نیومده بود مدرسه)
یانگشیل:خوشحالم
من:لبخند زدم
استاد اومد سر کلاس
اقای کیم:به به میبینم امروز خوشحالی یونهی
من:بله..
استاد:خوبه... خب بچه ها امروز.................
زنگ خورد
وسایلم جمع کردم و از یانگشیل خداحافظی کردم
و راهی خونه شدم
رسیدم خونه درو باز کردم و رفتم داخل
کیفم انداختم گوشه اتاق و رو تخت نشستم
خیلی عجیب بود امروز حالم خوب یه یجورایی انگار به امید دیدن دوباره یونگی .....
اهی کشیدم
شکمم شروع به صدا دادن کرد
رفتم تو اشپزخونه
به بسته نودل درست کردم و خوردم
هوم.... خوشمزس
صبر کن این همونی که همیشه می خورم
اما انگار امروز یه طعم دیگه داره
ظرفارو شستم و نشستم رو صندلی
دلم میخواست ببینمش
معطل نکردم
لباسام پوشیدم و از خونه زدم بیرون
Part 3
یونگی:خب دیگه من میرم از اشناییت خوشحال شدم
من:هوم.. منم همینطور
یونگی: بعدا میبینمت
من:ام...
یونگی:چیزی میخوای بگی؟
من:میشه تا خونه باهام بیای
یونگی:لبخند زد.. البته
من:ممنون
از پارک خارج شدیم و شروع کردیم به قدم زدن
تو راه حرفی بینمون رد و بدل نشد بعد
چن مین
رسیدیم..
من:ممنون که باهام اومدی
یونگی:لبخند زد.. پس خونت اینجاس
من:هوم
یونگی:خب من دیگه میرم
من:باشه.. خداحافظ
یونگی: حین راه رفتن از پشت برام دست تکون داد
من:نمیدونم چرا اما بعد مدت ها احساس ارامش کردم انگار اون یه فرشته بود که برای نجات من اومده بود اون روحیه قویش، اون لبخندش
دوست داشتم بیشتر باهاش اشنا بشم
پسر مرموز و در عین حال ارومی بود
لبخندی زدم ..رفتم تو اتاق و رو تخت دراز کشیدم و چشمام بستم
صبح از خواب بیدار شدم بعد مدت ها با خوشحالی از خواب بیدار شدم و احساس خیلی بهتری نسبت به روزای قبل داشتم
دست و صورتم شستم و لباس فرمم پوشیدم
و راهی مدرسه شدم
وارد کلاس شدم و نشستم سر جام
یانگشیل :چه عجب میبینم لبخند زدی
من:هوم امروز نسبت به روزای قبل بهترم
یانگشیل( تنها دوست صمیمی یونهی که یونهی درک می کنه تو پارت اول اسمش نبود چون اونروز نیومده بود مدرسه)
یانگشیل:خوشحالم
من:لبخند زدم
استاد اومد سر کلاس
اقای کیم:به به میبینم امروز خوشحالی یونهی
من:بله..
استاد:خوبه... خب بچه ها امروز.................
زنگ خورد
وسایلم جمع کردم و از یانگشیل خداحافظی کردم
و راهی خونه شدم
رسیدم خونه درو باز کردم و رفتم داخل
کیفم انداختم گوشه اتاق و رو تخت نشستم
خیلی عجیب بود امروز حالم خوب یه یجورایی انگار به امید دیدن دوباره یونگی .....
اهی کشیدم
شکمم شروع به صدا دادن کرد
رفتم تو اشپزخونه
به بسته نودل درست کردم و خوردم
هوم.... خوشمزس
صبر کن این همونی که همیشه می خورم
اما انگار امروز یه طعم دیگه داره
ظرفارو شستم و نشستم رو صندلی
دلم میخواست ببینمش
معطل نکردم
لباسام پوشیدم و از خونه زدم بیرون
۱۷.۶k
۰۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.