عشقتصادفی

#عشق_تصادفی
p.23
حالم به خاطر کشتن اون دختره خوب نیست و سرم درد میکنه دارم به سمت اتاقم میرم که ارباب کوک رو دیدم که روی مبل نشسته و
مثل من حالش خوب نیست
ا.ت:حالتون خوبه؟
کوک:اره خوبم
ا.ت:ارباب چیزی لازم دارین
کوک:میشه دیگه بهم نگی ارباب
ا.ت:خودم هم خوشم نمیاد
کوک:بریم داخل دفتر من تا یه سری چیزا رو برات روشن کنم
ا.ت:چی یا رو
کوک:باید توی دفترم بگم اینجا نمیشه
ا.ت:من الان حالم خوب نیست میشه بعدا بگی؟
کوک:فردا جلسه داریم میریم دفتر یکی از اعضا فردا همون جا بهت میگم
ا.ت:اوکی راستی گفتی میزاری برم دانشگاه دیگه
کوک:اره میتونی بری
ا.ت:هفته دیگه شروع میشه
کوک:کارای ثبت نامت رو که انجام دادی؟؟
ا.ت:اره
کوک:خوبه
بهتره برای اون دختره خودت رو اذیت نکنی مردنش برای هیچ کس مهم نیست
ا.ت:برای منم مهم نیست شب بخیر
کوک:شب بخیر
رفتم به سمت اتاق که بخوابم اما خوابم نبرد
یادم افتاد که پشت کمد چی بود بلند شدم و اول در رو قفل کردم بعد اون دست گیره رو گرفت و به سمت خودم کشیدم و کمد کنار رفت پرده رو کنار زدم و لامپ رو روشن کردم و دیدم که اووووو چه لباس هایی همه مارک و گرون(حالا گفتیم یه سری تفنگ و اسلحه باشه )
اما بازم یه در دیگه اون داخل بود که بازم اون رو باز کردم و دیدم (باز زود قضاوت کردیم) کلی سلاح و اسلحه روی دیوار ها و روی میز و کشو های اونجاست
______
لایک کن گلم
دیدگاه ها (۳)

#عشق_تصادفی p.24احساس کردم یکی داره میاد سمت اتاق سریع از او...

انبه جان (بچم)

این هم از این

#عشق_تصادفی P.22از ترس جونم چاقو رو از دستش گرفتم ا.ت:باید چ...

WISH MEET YOUPART 15ویو ا/ت. بعد از اینکه ون مرد نجاتم داد س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط