ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت سوم
ات ویو
یه مرد داشت خودشو بهم میچسباند و خودم هی عقب میکشیدم اما اون هی نزدیک تر میشد
آخرش دستشو گذاشت رو کمرم که....
فلش بک به ظهر ساعت ۳ جیمین ویو
حوصلم خیلیییی سر رفتهههه
با بچه ها صحبت کنم بریم بار
*تماس گروهی
جیمین:سلام بچه ها
شوگا:بگو چیکار داری زودددد وسط تمرینم
نامجون:اتفاقی افتاده جیمین؟
جیمین:نه فقط امروز وقت دارید بریم بار؟
جونگ کوک:هی پسرر!ببین واسه چی زنگ زده
این که دیگه سوال نداره....بیا ساعت ۶ بریم
جیمین:آخ جون خب این یه نفر دیگه کی میاد؟
تهیونگ:منم میام
جیمین:بقیه؟
جین:من وقت ندارم
شوگا:تمرین دارم
نامجون:منم باید اهنگ جدید بنویسم
هوبی:با پی دی نیم قرار دارم نمیتونم بیام
جیمین:اشکال نداره جونگ کوکی تهیونگی ساعت ۵ و نیم جلوی در کمپانی منتظرتونم بای
تهکوک:اوکی بای
همه:بای
ساعت ۸ وقتی ویمینکوک توی بار بودن
جیمین ویو
خیلی داره خوش میگذره.سرمو برگردوندم چند تا دختر دیدم که خیلی شبیه fox know بودن.یکم که دقت کردم فهمیدم خودشونن
جیمین:هی بچه ها اونا fox know نیستن؟
تهیونگ:آره خودشونن
متوجه شدم یه مرده سعی داره به ات نزدیک بشه انقد عصبی بودم که اگر کارد میزدن خونم در نمیومد داشتم آتیش میگرفتم قرمز شده بودم
تهیونگ:جیمین حالت....
تهیونگ ویو
نزاشت حرفمو ادامه بدم معلوم بود خیلی عصبیه همین اومدم حرف بزنم پاشد رفت سمتشون
نویسنده ویو
جیمین پاشد رفت اونا دقیقا وقتی که مرده داشت دستشو میزد به کمر ات و دستشو گرفت و کشیدش اون ور
ات که از درد شکمش و به خاطر اون مرده گریش گرفته بود با دیدن جیمین آروم شد اما هنوز اشکاش جاری بودن
ات ویو
اومد دست بزنه به کمرم که جیمین اومد سمتش و گرفت مرده رو تا خورد زد مرده هم دیگه تحمل نداشت شیشه ی سوجو رو شکست و با شیشه دست جیمین رو زخمی کرد
*بعد از اون دعوا مرده رفت و دخترا هم قبلترش رفته بودن و فقط ات مونده بود
ات:جی...هقق...مینییی(با گریه)
جیمین:اروم باش ات بهم بگو چرا اینجایی؟اونم با این لباس(عصبی اما آروم این حرفو زد)
ات:هقققق ببخشیددد....هقققق جیمین دستت!....
جیمین که تازه متوجه زخمش شده بود با لبخند به ات نگاه کرد و گفت
جیمین:آه این....چیزی نیست من خوبم نگران....
ات وسط حرف جیمین:چرا دروغ میگی هق خوب نیستی بیای اینجا بشین هق ببینم
جیمین رفت نشست کنار ات
ات هم جعبه کمک های اولیه آورد حالا دیگه اروم شده بود و در حالی که داشت دست جیمین رو پانسمان میکرد گفت
ات:متاسفم جیمین اینا همش تقصیر منه
جیمین:اینطوری نگو...ولی بیشتر مراقب باش و اینکه....
لایکا نرسیده بود
ولی گذاشتم
و اینکه راجع به شرطا
الان یه پارت دیگه میزارم
شاید شرط گذاشتم ولی اگر بزارم فقط شرط کامنت میزارم
پارت سوم
ات ویو
یه مرد داشت خودشو بهم میچسباند و خودم هی عقب میکشیدم اما اون هی نزدیک تر میشد
آخرش دستشو گذاشت رو کمرم که....
فلش بک به ظهر ساعت ۳ جیمین ویو
حوصلم خیلیییی سر رفتهههه
با بچه ها صحبت کنم بریم بار
*تماس گروهی
جیمین:سلام بچه ها
شوگا:بگو چیکار داری زودددد وسط تمرینم
نامجون:اتفاقی افتاده جیمین؟
جیمین:نه فقط امروز وقت دارید بریم بار؟
جونگ کوک:هی پسرر!ببین واسه چی زنگ زده
این که دیگه سوال نداره....بیا ساعت ۶ بریم
جیمین:آخ جون خب این یه نفر دیگه کی میاد؟
تهیونگ:منم میام
جیمین:بقیه؟
جین:من وقت ندارم
شوگا:تمرین دارم
نامجون:منم باید اهنگ جدید بنویسم
هوبی:با پی دی نیم قرار دارم نمیتونم بیام
جیمین:اشکال نداره جونگ کوکی تهیونگی ساعت ۵ و نیم جلوی در کمپانی منتظرتونم بای
تهکوک:اوکی بای
همه:بای
ساعت ۸ وقتی ویمینکوک توی بار بودن
جیمین ویو
خیلی داره خوش میگذره.سرمو برگردوندم چند تا دختر دیدم که خیلی شبیه fox know بودن.یکم که دقت کردم فهمیدم خودشونن
جیمین:هی بچه ها اونا fox know نیستن؟
تهیونگ:آره خودشونن
متوجه شدم یه مرده سعی داره به ات نزدیک بشه انقد عصبی بودم که اگر کارد میزدن خونم در نمیومد داشتم آتیش میگرفتم قرمز شده بودم
تهیونگ:جیمین حالت....
تهیونگ ویو
نزاشت حرفمو ادامه بدم معلوم بود خیلی عصبیه همین اومدم حرف بزنم پاشد رفت سمتشون
نویسنده ویو
جیمین پاشد رفت اونا دقیقا وقتی که مرده داشت دستشو میزد به کمر ات و دستشو گرفت و کشیدش اون ور
ات که از درد شکمش و به خاطر اون مرده گریش گرفته بود با دیدن جیمین آروم شد اما هنوز اشکاش جاری بودن
ات ویو
اومد دست بزنه به کمرم که جیمین اومد سمتش و گرفت مرده رو تا خورد زد مرده هم دیگه تحمل نداشت شیشه ی سوجو رو شکست و با شیشه دست جیمین رو زخمی کرد
*بعد از اون دعوا مرده رفت و دخترا هم قبلترش رفته بودن و فقط ات مونده بود
ات:جی...هقق...مینییی(با گریه)
جیمین:اروم باش ات بهم بگو چرا اینجایی؟اونم با این لباس(عصبی اما آروم این حرفو زد)
ات:هقققق ببخشیددد....هقققق جیمین دستت!....
جیمین که تازه متوجه زخمش شده بود با لبخند به ات نگاه کرد و گفت
جیمین:آه این....چیزی نیست من خوبم نگران....
ات وسط حرف جیمین:چرا دروغ میگی هق خوب نیستی بیای اینجا بشین هق ببینم
جیمین رفت نشست کنار ات
ات هم جعبه کمک های اولیه آورد حالا دیگه اروم شده بود و در حالی که داشت دست جیمین رو پانسمان میکرد گفت
ات:متاسفم جیمین اینا همش تقصیر منه
جیمین:اینطوری نگو...ولی بیشتر مراقب باش و اینکه....
لایکا نرسیده بود
ولی گذاشتم
و اینکه راجع به شرطا
الان یه پارت دیگه میزارم
شاید شرط گذاشتم ولی اگر بزارم فقط شرط کامنت میزارم
۶.۱k
۱۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.