بازی مرگ
بازی مرگ )
پارت ۱۰۹
روی تخت نشسته و مشغول گوشی اش بود لحظه ای با کوبیده شدن درب از جا پرید گوشی از دستش افتاد روی زمین را ترس به مرد سیاه پوشی که وارده اتاق شد نگاه میکرد هری با ترس داد زد : شما کی هستید
آن مرد سیاه پوش و مصلح به سمتش آمد و سفت مچ دستش رو گرفت
...: خودت دنبال مون راه بیافت وگرنه جونت رو از دست میدی
هری : برید گمشید چی از جونم میخواهید
...: رئیس منتظرته
لحظه ای با شنیدن این کلمه ترس تمام وجودش را فراع گرفت این همان کلماتی بودن که به هانول گفته بود با ترس زمزمه کرد : جونگ کوک شما رو میکشه
...: تا اون موقع تو مردی
سفت تر مچ دستشو رو گرفت و از تخت پایین کشیدش سرم از دستش کشیده شد و باعث خون آمد از دستش شد با ترس و بغض تقلا میکرد تا ولش کنند اما زورش به آنها نمیرسید همینکه میخواستند از اتاق خارج بشن هری دست مرده رو سفت کاز گرفت مرده اخی گفت و دست هری رو رها کرد
از فرصت استفاده کرد و با بدو از اتاق خارج شد با دویدن میرفت درد زخم تو پهلوش بیشتر بهش فشار می آورد اما با کشیده شدن موهایش توسط همان مرد آه بلندی کشید دست آن مرد روی گلوش فشرده شد
و مانند پر بی جون به دیوار پشته سرش کوبیده شد ضربه انقدر شدید بود که لحظه ای گمان کرد استخوان های کمرش خرد شدن صورتی درهم رفت و چشم هاشو از درد بهم فشرد آهی غلیظی از میون لب هایش بیرون رفت
دستی که دوره گردنش حلقه شده بود هر لحظه تنگ تر میشد از زخم پهلوش که تازه عمل شده بود بیشتر توی فشار بود کم کم چشم هایش سیاهی رفت و از هوش رفت
......
درحین رانندگی به گوشیش تماسی آمد نگاهی به صفحه گوشی انداخت بلافاصله جواب داد با شنیدن صدای مضطرب و ترسیده دوستش ترس بدی به جونش افتاد کی سوک گفت : یه چیزی شده اما آروم باش
جونگ کوک عصبی گفت : بگو دیگه هری حالش خوبه
کی سوک دست پاچه گفت : هری رو دزدیدن لطفاً آروم باش پیداش میکنیم
پارت ۱۰۹
روی تخت نشسته و مشغول گوشی اش بود لحظه ای با کوبیده شدن درب از جا پرید گوشی از دستش افتاد روی زمین را ترس به مرد سیاه پوشی که وارده اتاق شد نگاه میکرد هری با ترس داد زد : شما کی هستید
آن مرد سیاه پوش و مصلح به سمتش آمد و سفت مچ دستش رو گرفت
...: خودت دنبال مون راه بیافت وگرنه جونت رو از دست میدی
هری : برید گمشید چی از جونم میخواهید
...: رئیس منتظرته
لحظه ای با شنیدن این کلمه ترس تمام وجودش را فراع گرفت این همان کلماتی بودن که به هانول گفته بود با ترس زمزمه کرد : جونگ کوک شما رو میکشه
...: تا اون موقع تو مردی
سفت تر مچ دستشو رو گرفت و از تخت پایین کشیدش سرم از دستش کشیده شد و باعث خون آمد از دستش شد با ترس و بغض تقلا میکرد تا ولش کنند اما زورش به آنها نمیرسید همینکه میخواستند از اتاق خارج بشن هری دست مرده رو سفت کاز گرفت مرده اخی گفت و دست هری رو رها کرد
از فرصت استفاده کرد و با بدو از اتاق خارج شد با دویدن میرفت درد زخم تو پهلوش بیشتر بهش فشار می آورد اما با کشیده شدن موهایش توسط همان مرد آه بلندی کشید دست آن مرد روی گلوش فشرده شد
و مانند پر بی جون به دیوار پشته سرش کوبیده شد ضربه انقدر شدید بود که لحظه ای گمان کرد استخوان های کمرش خرد شدن صورتی درهم رفت و چشم هاشو از درد بهم فشرد آهی غلیظی از میون لب هایش بیرون رفت
دستی که دوره گردنش حلقه شده بود هر لحظه تنگ تر میشد از زخم پهلوش که تازه عمل شده بود بیشتر توی فشار بود کم کم چشم هایش سیاهی رفت و از هوش رفت
......
درحین رانندگی به گوشیش تماسی آمد نگاهی به صفحه گوشی انداخت بلافاصله جواب داد با شنیدن صدای مضطرب و ترسیده دوستش ترس بدی به جونش افتاد کی سوک گفت : یه چیزی شده اما آروم باش
جونگ کوک عصبی گفت : بگو دیگه هری حالش خوبه
کی سوک دست پاچه گفت : هری رو دزدیدن لطفاً آروم باش پیداش میکنیم
- ۴.۷k
- ۰۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط