𝘱𝘢𝘳𝘵 8
𝘱𝘢𝘳𝘵 8
اربابِ-اجباریه من
سولنان انقد گریه کرده بود ک خوابش برد...
کوک هنوزم دنبال سولنان بود..امید داشت که پیداش کنه ولی فعلا تلاشاش بیفایده بود...
شب شد و تهیونگ برگشت عمارتش..وقتی اومد سولنان رو دید ک رو کاناپه نشسته؛با تعجب و لبخندی رفت سمتش..
خواست بغلش کنه ک سولنان پسش زد؛هوفی کشید و جفتش نشست...
تهیونگ:: بد اخلاق من چطوره؟
سولنان:: خفه باش..
تهیونگ:: آماده شو..فردا میریم
سولنان:: ولی من الان میخام برم پیشه کوک..
تهیونگ:: هوم؟ کوک!؟ قرار نیست بریم پیشه کوک! میریم فرانسه...
سولنان:: چییی؟؟ منو دزدیدی تازه میخای ببری خارج!؟
تهیونگ:: من فقط چیزیو ک بهم متعلق بود رو بدست آوردم...
سولنان پاشد و با عصبانیت ب چهره خونسرد اما خشن تهیونگ نگاه کرد...
سولنان:: منو ببر پیشه کوک..همین الان!
تهیونگ:: سولنان..دخترم؛داری مخمو میترکونی..بهتره کوتا بیای وگرنه..
سولنان:: هیچ غلطی نمیکنی!
سولنان رفت سمت در خروجی..
میخواست از اونجا بره بیرون..
درو وا کرد و رفت
تهیونگم ریلکس رو کاناپه دراز کشید...
چند مین بعد...
سولنان:: آیییی صگاااا ولم کنیننننن ... همتونو میگم ددیم بکشهههه
@ ارباب این داشت از دیوار عمارت بالا میرفت ک فرار کنه..
سولنان:: اربابتون خودش گفت برو
@ نَزِر
تهیونگ:: گربه کوچولوی بداخلاقمو ببر تو اتاقش...
@ چشم
سولنان:: نمیام..نمیام ولم کن صگ سفتتتت
@ بیا بینم
بادیگارده سولنان رو برد تو اتاقش...
@ بهتره باز سعی فرار نکنی...وگرنه میندازمت جلو صگا
سولنان:: گمشو از اینجا کثافت
مرده رفت بیرون و درو قفل کرد...
رفت پیشه تهیونگ و ایستاد..
@ ارباب کِی میریم؟
تهیونگ:: گفتم ک...فردا
#dasam
اربابِ-اجباریه من
سولنان انقد گریه کرده بود ک خوابش برد...
کوک هنوزم دنبال سولنان بود..امید داشت که پیداش کنه ولی فعلا تلاشاش بیفایده بود...
شب شد و تهیونگ برگشت عمارتش..وقتی اومد سولنان رو دید ک رو کاناپه نشسته؛با تعجب و لبخندی رفت سمتش..
خواست بغلش کنه ک سولنان پسش زد؛هوفی کشید و جفتش نشست...
تهیونگ:: بد اخلاق من چطوره؟
سولنان:: خفه باش..
تهیونگ:: آماده شو..فردا میریم
سولنان:: ولی من الان میخام برم پیشه کوک..
تهیونگ:: هوم؟ کوک!؟ قرار نیست بریم پیشه کوک! میریم فرانسه...
سولنان:: چییی؟؟ منو دزدیدی تازه میخای ببری خارج!؟
تهیونگ:: من فقط چیزیو ک بهم متعلق بود رو بدست آوردم...
سولنان پاشد و با عصبانیت ب چهره خونسرد اما خشن تهیونگ نگاه کرد...
سولنان:: منو ببر پیشه کوک..همین الان!
تهیونگ:: سولنان..دخترم؛داری مخمو میترکونی..بهتره کوتا بیای وگرنه..
سولنان:: هیچ غلطی نمیکنی!
سولنان رفت سمت در خروجی..
میخواست از اونجا بره بیرون..
درو وا کرد و رفت
تهیونگم ریلکس رو کاناپه دراز کشید...
چند مین بعد...
سولنان:: آیییی صگاااا ولم کنیننننن ... همتونو میگم ددیم بکشهههه
@ ارباب این داشت از دیوار عمارت بالا میرفت ک فرار کنه..
سولنان:: اربابتون خودش گفت برو
@ نَزِر
تهیونگ:: گربه کوچولوی بداخلاقمو ببر تو اتاقش...
@ چشم
سولنان:: نمیام..نمیام ولم کن صگ سفتتتت
@ بیا بینم
بادیگارده سولنان رو برد تو اتاقش...
@ بهتره باز سعی فرار نکنی...وگرنه میندازمت جلو صگا
سولنان:: گمشو از اینجا کثافت
مرده رفت بیرون و درو قفل کرد...
رفت پیشه تهیونگ و ایستاد..
@ ارباب کِی میریم؟
تهیونگ:: گفتم ک...فردا
#dasam
۹.۷k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.