مافیای قدرتمند من پارت
مافیای قدرتمند من پارت «5»
ویو ا/ت صبح از خواب بیدار شدمو دیدم میا کنارم خوابیده باخودم گفتم فک کنم خواهر های خوبی برای هم بشیم و تو هیمن افکارم بودم که صدای خانوم لیسان رو شنیدم که همراه با در زدن میگفت دخترا بیاین صبحانه
گفتم باشه الان میایم
لیسان :رفته بودم دخترا رو برای صبحانه صداکنم که ا/ت جواب داد یکم تعجب کرده بودم و گفتم میا رو بیدار کن و بیاین صبحانه
( از شانسم خوبم امروز سیان خونه نبود رفته بود شرکت من بایدیه درس حسابی به این دختره بدم که دفعه اخرش باشع با من اینطوری صحبت کنه
راوی :ا/ت و میا بیدار شدن و رفتن پایین کنار میز صبحانه نشستن که لیسان یهو ومد و گفتم
لیسان هیی ا/ت بیا اینجاببینم ( سرد و خشن
ا/ت :اروم با یکم ترس رفتم کنار لیسانو گفتم بله
لیسان :اول میری دستشویی رو تمیز میکنی بعد میای صبحانه فهمیدی ( سرد و خشن
ا/ت :چرا من باید تمیز کنم ون جا که تمیزه اجوما تازه تمیزش کرده
لیسان :همین که گفتم انقدرم با من بحث نکن ( با داد
ا/ت از دادش ترسیدم اخه چرا با من این کار رو میکرد
( راوی ا/ت رفت تا دست شویی رو تمیز کنه اما چون کف زمین اب ریخته بود سر خورد و افتاد وبلند شروع کرد به گریه کردن
میا :مامانم رفته بود تو حیاط من داشتم صبحانه میخوردم دلم خیلی برای ا/ت میسوخت چرا مامانم اذیتش میکنه تو همین فکرا بودم که صدای جیغ و گریه ا/ت رو شنیدم سریع رفتم دستشویی و دیدم ا/ت افتاده زمینو داره گریه میکنه
رفتم داخل دستشویی و خواستم کمکش کنم که بلند شه که خودمم افتادم زمین و یه جیغ بلند کشیدم
لیسان تو حیاط بودم و داشتم با تلفن صحبت میکردم که یهو صدای جیغ میا رو شنیدم سریع تلفن رو قطع کردم و دوییدم سمت دستشویی چون مطمن بودم رفته ونجا وقتی رسیدم دستشویی دست میا رو گرفتمو بلندش کردمو گفتم خوبی دخترم و یه بغل کوتاهش کردم
باعصبانیت به ا/ت خیره شدم بلندش کردمو یه سیلی بهش زدم که دوباره گریش گرفت
لیسان تقصیر تو بود دخترم افتاد اگه چیزیش میشد همینجا چالت میکردم ( داد
ا/ت تو فکر کردی کی هستی که رو من دست بلند میکنی ها بزار بابامم بیاد بهش میگم (داد و گریه
لیسان :تو بیجا میکنی چیزی به بابات بگی ا/ت مطمن باش اگه سیان چیزی بفهمه هم تو و هم ون باباتو میکشم
ویو ا/ت صبح از خواب بیدار شدمو دیدم میا کنارم خوابیده باخودم گفتم فک کنم خواهر های خوبی برای هم بشیم و تو هیمن افکارم بودم که صدای خانوم لیسان رو شنیدم که همراه با در زدن میگفت دخترا بیاین صبحانه
گفتم باشه الان میایم
لیسان :رفته بودم دخترا رو برای صبحانه صداکنم که ا/ت جواب داد یکم تعجب کرده بودم و گفتم میا رو بیدار کن و بیاین صبحانه
( از شانسم خوبم امروز سیان خونه نبود رفته بود شرکت من بایدیه درس حسابی به این دختره بدم که دفعه اخرش باشع با من اینطوری صحبت کنه
راوی :ا/ت و میا بیدار شدن و رفتن پایین کنار میز صبحانه نشستن که لیسان یهو ومد و گفتم
لیسان هیی ا/ت بیا اینجاببینم ( سرد و خشن
ا/ت :اروم با یکم ترس رفتم کنار لیسانو گفتم بله
لیسان :اول میری دستشویی رو تمیز میکنی بعد میای صبحانه فهمیدی ( سرد و خشن
ا/ت :چرا من باید تمیز کنم ون جا که تمیزه اجوما تازه تمیزش کرده
لیسان :همین که گفتم انقدرم با من بحث نکن ( با داد
ا/ت از دادش ترسیدم اخه چرا با من این کار رو میکرد
( راوی ا/ت رفت تا دست شویی رو تمیز کنه اما چون کف زمین اب ریخته بود سر خورد و افتاد وبلند شروع کرد به گریه کردن
میا :مامانم رفته بود تو حیاط من داشتم صبحانه میخوردم دلم خیلی برای ا/ت میسوخت چرا مامانم اذیتش میکنه تو همین فکرا بودم که صدای جیغ و گریه ا/ت رو شنیدم سریع رفتم دستشویی و دیدم ا/ت افتاده زمینو داره گریه میکنه
رفتم داخل دستشویی و خواستم کمکش کنم که بلند شه که خودمم افتادم زمین و یه جیغ بلند کشیدم
لیسان تو حیاط بودم و داشتم با تلفن صحبت میکردم که یهو صدای جیغ میا رو شنیدم سریع تلفن رو قطع کردم و دوییدم سمت دستشویی چون مطمن بودم رفته ونجا وقتی رسیدم دستشویی دست میا رو گرفتمو بلندش کردمو گفتم خوبی دخترم و یه بغل کوتاهش کردم
باعصبانیت به ا/ت خیره شدم بلندش کردمو یه سیلی بهش زدم که دوباره گریش گرفت
لیسان تقصیر تو بود دخترم افتاد اگه چیزیش میشد همینجا چالت میکردم ( داد
ا/ت تو فکر کردی کی هستی که رو من دست بلند میکنی ها بزار بابامم بیاد بهش میگم (داد و گریه
لیسان :تو بیجا میکنی چیزی به بابات بگی ا/ت مطمن باش اگه سیان چیزی بفهمه هم تو و هم ون باباتو میکشم
- ۵.۰k
- ۲۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط